گفتارشيخ طوسي (ره)درعدم تحريف قرآن
و شيخ طوسي: شيخ الطّائفه قدس سرّه بنابر آنچه كه از تفسير «تبيان» او حكايت شده است، ميگويد: امّا گفتار در زيادتي و نقصان قرآن از سخناني است كه در خور شأن قرآن نيست؛
براي آنكه إجماع قائم است بر بطلان زيادتي در قرآن. و امّا نقصان پس ظاهراً أيضاً از مذهب مسلمين خلاف قول بدان مشهود است؛ و اين گفتار به سخن صحيح از مذهب ما: تشيّع ألْيَق است؛ همچنانكه سيّد مرتضي قدس سرّه اين مرام را نصرت و تأييد نموده است، وآن است ظاهر روايات،[1] إلاّ اينكه روايات كثيرهاي از جهت عامّه و خاصّه دلالت دارند بر نقصان مقدار كثيري از آيات قرآن، و نقل بعضي از آن از موضعي به موضع ديگر؛ ليكن طريق آن روايات، آحاد است كه ايجاب علم نميكند. پس أوْلَي إعراض از آنها و ترك تشاغل به آنهاست؛ به علّت آنكه تأويلشان ممكن است.
و بر فرض صحّتشان ايجاب طَعْن و اشكال در قرآن موجود بينالدَّفَّتين نميكنند، زيرا كه صحّت آن معلوم است و أحدي از أفراد اُمَّت بر آن اعتراض ننموده و آن را دفع نكرده است. و روايات ما همگي هماهنگ ميباشند در بحث از قرائت آن و تمسّك به آنچه در آن وارد است، و ردّ أخباري كه در فروع اختلاف دارند به آن، و عَرْض أخبار بر آن. پس هر چه موافق كتاب الله باشد عمل ميشود، و هر چه مخالف آن باشد اجتناب ميشود و بدان التفاتي نميگردد.
و تحقيقاً روايتي از پيغمبر صلی الله علیه و آله وارد شده است كه أحدي را قدرت ردّ آن نميباشد. او فرمود: إنِّي مُخْلِفٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ إنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا: كِتَابَ اللهِ وَ عِتْرَتِي أهْلَ بَيْتِي، وَ إنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّي يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ.
«من به عنوان خليفه و جانشين در ميان شما قرار ميدهم دو چيز گرانقدر و ارزشمند را! اگر شما به آن دو چيز تمسّك كنيد هيچگاه گمراه نميشويد: كتاب الله، و عترت من كه أهل بيت من ميباشند، و آن دو هيچگاه از هم جدا نميگردند تا در حوض كوثر بر من وارد شوند.»
اين حديث دلالت دارد بر آنكه در هر عصري كتاب الله موجود است به سبب آنكه جايز نيست رسول أكرم اُمَّت خود را امر كند به تمسّك به چيزي كه تمسّك بدان از تحت قدرت خارج باشد همان طور كه أهل البيت و كسي كه قولش واجب الاتّباع باشد در هر وقتي حاصل است.
و چون اين قرآن موجود ميان ما، إجماع بر صحّتش داريم سزاوار است به تفسير آن و بيان معاني آن و ترك ماسواي آن مبادرت نمائيم.
بازگشت به فهرست
نقل سوره اي تحريف شده ازدبستان المذاهب
محقّق فقيه آشتياني مطلب را إدامه ميدهد تا آنكه ميگويد:
در اينجا كلام را در اين مسأله با ذكر سورهاي كه صاحب كتاب «دبستان المذاهب» پس از ذكر مقداري از عقايد شيعه از بعضي از علماء شيعه در حين ذكر مطاعن خليفة ثالث كه مصاحف را سوزانيد و سورههائي را كه در فضل أميرالمومنين و أولاد طاهرين او علیهم السلام بود تلف نمود ذكر نموده، خاتمه ميدهيم؛ چرا كه آنچه از كلمات ساقِطه و مُحَرَّفه ذكر كردهاند بسيار است و در كتب علماء شيعه مذكور است، و آن سوره اين است: بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ. يَا أيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا آمِنُوا بِالنُّورَيْنِ أنْزَلْنَاهُمَا يَتْلُوَانِ عَلَيْكُمْ آيَاتِي وَ يُحَذِّرَانِكُمْ عَذَابَ يَوْمٍ ألِيمٍ.
«به اسم الله كه داراي دو صفت رحمانيّت و رحيّميت است. اي كساني كه ايمان آوردهايد، ايمان بياوريد به دو نوري كه ما آنها را نازل كرديم كه بر شما آيات مرا تلاوت ميكنند و شما را از عذاب روز دردناك بر حذر ميدارند.»
در اينجا يك جملات و عباراتي را به همين منهاج قريب دو صفحه از اين قطعههاي وزيري ذكر ميكند، كه آخرش اين است: وَ عَلَي الَّذِينَ سَلَكُوا مَسْلَكَهُمْ مِنِّي رَحْمَةٌ وَ هُمْ فِي الْغُرُفَاتِ آمِنُونَ، وَ الْحَمْدُلِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ. «و بر كساني كه پيمودند راه ايشان را از طرف من رحمت است و آنان در غرفههاي بهشتي به أمن و امان زيست ميكنند؛ و حمد و سپاس اختصاص به خدا دارد پروردگار عالميان.»
اين سوره را اگر چه من در غير آن كتاب نيافتهام ولي ظاهرش آن است كه او از كتب شيعه أخذ كرده است. آري از شيخ محمّد بن علي بن شهر آشوب مازندراني معروف حكايت است كه در كتاب «مثالب» گفته است: ايشان اسقاط كردهاند از قرآن تمام سورة ولايت را و بعيد نيست مراد او همين سوره باشد.
وليكن بر تو پوشيده نيست كه اين سوره از جنس قرآن نازل شده براي إعجاز قطعاً نميباشد؛ چرا كه هر آدم مطّلع بر لغت عرب ميتواند مانند آن را بياورد، با وجود آنكه خداوند سبحانه ميفرمايد: لَئنِ اجْتَمَعَتِ الاءنْسُ وَالْجِنُّ- الآية. [2]
«بگو اي پيغمبر اگر تحقيقاً إنس و جنّ با هم مجتمع گردند و بخواهند مثل اين قرآن را بياورند نخواهند توانست اگر چه بعضي در اين كار پشتيبان و كمك كار بعضي دگر باشند.»
شيخ محقّق موسي بن جعفر بن أحمد تبريزي در كتاب «أوْثَقُ الوَسائل في شرح الرّسائل» در شرح آن فقره از عبارت شيخ أنصاري: ثُمَّ إنَّ وُقُوع التَّحْرِيفِ فِي الْقُرآنِ عَلَي القَوْلِ بِهِ-الخ، تقريباً عين تحقيق و تفصيل محقّق آشتياني را مينمايد؛ و مختار او أيضاً عدم تحريف است زيادةً أو نقيصةً أو تغييراً. [3]
و أمّا كتاب «دبستان مذاهب» كه در شرح رسائل از آن نام برده شد كه سورهاي اسقاط شده در كتاب الله را در آن آورده است، نه كتابي است معلوم الهويّه و نه مولّفش معلوم است و نه در ميان علماء نامي از وي برده شده است.
بازگشت به فهرست
سخن صاحب الذريعه درباره كتاب دبستان المذاهب
ما براي روشن شدن هويّت اين كتاب مجهولالهويّة و بياعتباري مستنداتش از جمله نقل سورة ساقطه ناچاريم أوّلاً شرح حال و ترجمة او را از عالم بزرگ شيخ آقا بزرگ طهراني قدس سرّه ذكر نمائيم سپس مطالبي را كه شاهد گفتار ماست از خودِ كتابش در اينجا بياوريم:
مرحوم حاج شيخ آقا بزرگ قدس سرّه ميفرمايد: «دبستان مذاهب» يا «دبستان» در ملل و نحل است. فارسي، طبع بمبئي در سنة 1262، و مرتّب است بر دوازده تعليم. تا آنكه ميگويد:
به علّت آنكه مولّف نامش را در آن نبرده است لهذا در مولّفش اختلاف است چنانكه سيّد محمّد علي داعي الاء سلام در أوّل «فرهنگ نظام» ذكر نموده است. او از سِرْجان ملكم در «تاريخ ايران» نام مولّف آن را محسن كشميري كه در شعرش تخلّص به فاني دارد حكايت نموده است، و از مولّف كتاب «مَآثر الاُمَراء» حكايت كرده است كه نامش ذوالفقار علي است، و از هامش نسخهاي كه كتابتش در سنة 1260 ميباشد نامش را ميرذوالفقار علي حسيني متخلّص به هوشيار حكايت كرده است.
داعي الاء سلام خودش چنين اختيار كرده است كه: اين كتاب از بعضي سيّاحان در أواسط قرن يازدهم است كه بسياري از دراويش را در هند إدراك نموده است و از آنها هر مطلب درست و نادرستي را گرفته و در اين كتابش جمع نموده است.
آنگاه مرحوم علاّ مة طهراني قدس سرّه ميفرمايد: أقُول: از بعضي مستشرقين نقل شده است كه: نسخة «دبستان المذاهب» تأليف محمّد فاني در كتابخانة بروكسل موجود است.
و در آن مولّفش ذكر كرده است كه: در سنة 1056 وارد خراسان شد، و در آنجا محمّد قليخان را كه معتقد به نبوّت مُسَيْلَمة كذّاب بود، ديد.
مصنّف كتاب «دبستان مذاهب» همان طور كه نامش را در كتاب پنهان داشته است همچنين در إخفاء مذهبش تعمّد داشته است؛ براي آنكه كلامش را در اين كتاب كه براي شناختن عقائد مذاهب و ملل و نحل است بر تعصّب حمل ننمايند.
او در آخر كتاب ميگويد: بعضي از أعزّة دوستان به من گفتند: سيّد مرتضي رازي كتاب «تبصرة العوام» را در بيان عقائد و مذاهب تأليف نمود وليكن از نوشتة او چنين بر ميآيد كه: جانبي را گرفته و آن را تأييد كرده است، و بدين جهت گوينده متّهم ميشود و حقايق مختفي ميگردد؛ و علاوه بر اين برخي از عقائد پس از سيّد مرتضي پديد آمده است كه در زمان او نبوده است و ناچار بايد بيان شود.
روي اين گفتارِ بعضي از أعزّه، من پاسخ وي را با اين تأليف اجابت نمودم و در آن ذكر نكردم چيزي را مگر آنچه أهل فرقههاي مختلف خودشان در كتبشان ضبط نمودهاند، يا آنكه با أقوال خودشان براي من شفاهاً بيان نمودهاند؛ با مراعات عين تعبيراتي كه از هر يك از أشخاص خودشان، در عباراتشان بيان نمودهاند، و عين آنچه خودشان در كتابهايشان بدان تعبير ذكر نمودهاند؛ براي آنكه حقايق پنهان نشود و گفتار من بر تعصّب و جانبداري از يك طرف حمل نگردد.
مرحوم علاّ مة طهراني قدس سرّه ميفرمايد: وليكن از گوشه و كنار كلماتش و ترتيب مطالب و بيان أدلّة أقاويلش به دست ميآيد كه: حق نزد او مذهب إماميّه بوده است.
وي در اوَّل تعليم ششم كه متعلّق به ملل إسلاميّه است گويد: در اينجا از دو نظر بحث داريم؛ چون أهل اسلام بر دو قسم منقسم ميشوند: سُنّي و شيعي. و پس از آن شروع ميكند به ذكر فرقههاي أهل سنّت تا آخرشان؛ و سپس شروع مينمايد در نظر دوّم كه دربارة شيعه ميباشد و ابتدا ميكند به ذكر اثناعشريّه و ذكر عقائدشان.
ميگويد: شنيدم از علماي شيعه گفتارشان را و إدراك كردم از ايشان در لاهور در سنة 1053 مولي محمّد معصوم، و مولي محمّد مومن، و مولي إبراهيم را كه در تشيّع متعصّب بود. و در وجه تعصّب او ذكر نموده است كه: وي أئمّه علیهم السلام را در خواب ديده است! و ايشان او را به اعتناق اسلام و اتّباع أئمّة اثناعشر از أهل البيت علیهم السلام امر كردهاند.
و ذكر كرده است كه مروّج شيعة أخباريّه در عصر او مولي محمّد أمين استرابادي بوده است. و مقداري از مطالب او را از كتاب «الفوائد المدنيّة» و «دانشنامة شاهي» و غيرهما نقل ميكند.
در اينجا مرحوم صاحب «الذَّريعة» پس از بيان مطالبي از وي در ذكر مذهب إسمعيليّه و طائفة صوفيّه ميگويد:
و بالجمله بدون شكّ مولّف اين كتاب از شعراء أواسط قرن يازدهم ميباشد كه غالب آنها را نَصرآبادي در تذكرهاش ذكر كرده است؛ و در آنجا كسي كه بر وي منطبق باشد يكي از اسامي محتملهاي كه أوّلاً ذكر نموديم نميباشد مگر فاني كشميري كه از او شعرش را در ص 447 نقل كرده است.
بنابراين شايد اين فاني همان مولّف باشد و اسمش همانطور كه سِرجان ملكم ذكر كرده است محسن بوده، و در نسخة بروكسل به محمّد تصحيف شده باشد و يا بالعكس. و امّا ذوالفقار متخلّص به موبد يا هوشيار را من نشاني براي او نديدم.
و اوّلِ كتاب «دبستان مذاهب» با اين بيت آغاز ميگردد:
اي نام تو سر دفتر اطفال دبستان ياد تو به بالغ خردان شمع شبستان
و امّا آنچه در «ذيل كشف الظُّنون» ص 442 ذكر نموده است كه: اين كتاب تأليف موبد شاه مهتدي است كه براي اكبر شاه متوفَّي در سنة 1014 تصنيف كرده است، درست نيست؛ به سبب آنكه در كتاب «دبستان» قصص و حكاياتي را از سنوات 1044 تا 1063 ذكر ميكند، از جمله آنكه ميگويد: ديدم در سنة 1053 مرتاضي را كه ايران را مدح ميكرد؛ ولي پادشاهش شاه عبّاس بن خدابنده را سبّ و شتم مينمود و ميگفت: وي هر پسر يا دختر زيبائي را از روي غصب و تعدّي اخذ مينمايد. [4]
بازگشت به فهرست
متن كتاب دبستان المذاهب درباره عقائد شيعه
اين راجع به هويّت كتاب «دبستان مذاهب» و اختلاف و جهالت در شخص مولّف آن بود. و امّا درباره خود كتاب، ما اينك برخي از مطالبي را كه در باب تشيّع آورده است براي ايفاء منظور خودمان كه معرّفي مطالب اين باب از جهت مشرب و مذهب و طريقه باشد، از اين كتاب انتخاب نموده و در اينجا ميآوريم:
در ذكر مذهب اثنا عشريّه علیهم السلام از ملاّ محمّد معصوم، و محمّد مومن توني، و ملاّ ابراهيم كه در هزار و پنجاه و سه در لاهور بودهاند، و از جمعي ديگر آنچه نامهنگار شنيده ميآورد- تا آنكه گويد:
و بعضي از ايشان گويند كه: عثمان مصاحف را سوخته، بعضي از سورهها كه در شأن علي و فضل آلش بود برانداخت و يكي از آن سورهها اين است (در اينجا عين همان سورهاي را كه محقّق آشتياني قدس سرّه در «بحر الفوائد» از اين كتاب حكايت نموده بود، با همان ألفاظ ذكر كرده است، و پس از آن گويد:)
طريق أخباريّين: اين طريق را مروّج در اين هنگام ملاّ محمّد امين استرابادي شد؛ و گويند: بعد از تحصيل علوم عقلي و نقلي به مكّة معظّمه گرائيد و بعد از مقابلة حديث بدين معني پي برد و كتاب «فوائد مدني» تصنيف كرد. او در «دانشنامة قطب شاهي» كه براي داراي اسكندر دستگاه محمّدقلي قطب شاه نوشته، آورده: بدانكه مطلب أعلي' و مقصد أقصي' معرفت خصوصيّات مبدأ و معاد است- تا اينكه ميگويد:
«أفاضل در تحصيل اين مقام چند فرقه شدهاند: يك فرقه تحصيل اين مقام به فكر و نظر كردهاند. پس طائفهاي از اين فرقه التزامِ اين كردند كه مخالف أصحاب وحي نگويند؛ و ايشان را متكلّمين ميگويند، از اين جهت كه فنّ كلام را تصنيف كردهاند از روي أفكار عقليّه، و در فنّ كلام در مسألة كلام ربّ العزّه تطويل كلام كردهاند. و طايفة ديگر التزام نكردهاند؛ و ايشان را حكماء مشّائين ميگويند، از اين جهت كه أوائل ايشان در ركاب ارسطو ميرفتند و وقتي كه ارسطو وزير اسكندر شده بود و تردّد به دولتخانة اسكندر ميكرد، در اين اثنا أخذ علوم از ارسطو ميكردند.
و يك فرقة ديگر تحصيل اين مقام به رياضات كردهاند. پس طائفهاي از اين فرق التزام كردهاند كه: مخالف أصحاب وحي نگويند؛ وايشان را صوفيّة متشرّعين ميگويند. و طائفة ديگر التزام اين نكردهاند، و ايشان را حكماء إشراقيّين ميگويند. و أفلاطون كه استاد أرسطو است، تعلّم و تعليم به طريق رياضات كرده است.
و فرقة ديگر تحصيل اين مقام از روي كلام أصحاب عصمت كردهاند و التزام اين كردهاند كه در هر مسألهاي كه ممكن باشد عادةً كه عقل در آن غلط كند متمسّك به أحاديث أصحاب عصمت شوند و ايشان را أخباريّين ميگويند.
و أصحاب أئمّة طاهره عليهم الصّلوة و السّلام همگي اين طريق داشتند؛ و أئمّه علیهم السلام ايشان را نهي كرده بودند از فنّ كلام و از فنّ اصول فقه كه از روي أنظار عقليّه تدوين شده؛ و همچنين از فنّ فقه كه از روي استنباطات ظنّيّه تدوين شده؛ از اين جهت كه عاصم از خطا منحصر است در تمسّك به كلام أهل عصمت.
و لهذا در فنون ثلاثه اختلافات و تناقضات بسيار واقع شد. چنانكه مُشاهَد و معلوم است كه: نقيضين حقّ نيستند؛ البتّه يكي از ايشان باطل است. و أئمّه تعليم فنّ كلام، و فنّ اصول فقه، و فنّ فقه به أصحاب خود كردهاند؛ و آن سه فنّ در كثيري از مسائل مخالفت دارد با فنوني كه عامّه تدوين آن كردهاند. و أهل البيت علیهم السلام فرمودهاند كه: در فنون ثلاثة عامّه آنچه حقّ است از ما به ايشان رسيده، و آنچه باطل است از أذهان ايشان صادر شده.
و طريق أخباريّين در آخر زمان غيبت صغري كه به بعضي از روايات هفتاد و سه و بعضي از روايات هفتاد و چهار است شايع بود و أصحاب أئمّه علیهم السلام بعد از آنكه أخذ فنون ثلاثه از أهلالبيت علیهم السلام كردهاند تدوين آن در كتب نمودهاند به امر ايشان تا در زمان غيبت كبري شيعة أهل بيت در عقائد و أعمال به آن رجوع كنند و آن كتب به طريق تواتر منتهي به متأخّرين شده.
و كتاب «كافي» كه ثقةالاء سلام محمّد بن يَعقوب الكُلَيْني قدس سرّه تأليف آن كردهاند مشتمل بر فنون ثلاثه است.
پس چون محمّد بن أحمد الجُنَيد العامل بالقياس، و حَسَن بن حُسَين بن عليّ بن أبي عقيل المعالي المتكلّم به ظهور رسيدند و فقيه شديد بودند، در زمان ايشان در مدارس و مساجد مدار بر تعليم و تعلّم طريقة عامّه بود. مطالعة كتب كلام و كتب اصول عامّه كردند، چون مهارت تمام در فنّ اصول فقه و فنّ كلام كه از أئمّه منقول است نداشتند و در بعضي از مباحث فنّ كلام، و فنّ اصول فقه، موافقت با عامّه كردند و اختيار طريقة مركّب از طريقة أخباريّين و طريقهعامّه كردند و بناي اجتهادات برين نهادند.
و بعد از ايشان شيخ مُفيد رحمة الله عليه يعني شيخ أبوجعفر از روي غفلت و حسن ظنّ به اين دو فاضل موافقت ايشان كرد و در كلام و اصول فقه سلوك طريقة مركّبة از طريقة عامّه و أخباريّين و اصوليّين كرد. و از اين جهت علماي إماميّه منقسم شدند به أخباريّين و اصوليّين چنانچه علاّ مة حلّي يعني شيخ جمالالدّين مُطَهّر در بحث خبر واحد از «نهايه» ذكر كرده است؛ و در آخر «شرح مواقف» و أوايل كتاب «ملل و نحل» نيز تصريح به آن شده است.
چون شيخ مفيد استاد علم الهدي يعني سيّد مرتضي و استاد رئيس الطّائفه بود آن طريقه در ميان أفاضل إماميّه شايع شد تا نوبت علاّ مة المشارق و المغارب علاّ مة حِلّي شد. و چون تبحّر علاّ مة حلّي در علوم از ابن جنيد و ابن أبيعقيل و شيخ مفيد بيشتر بود، ايشان طريقة مركّبه را در كتب كلاميّه و اصوليّه بسط و رواج بيشتر دادند و در اجتهادات فقهيّه، بنا بر آن طريقة مركّبه نهادند. چون أحاديث عامّه از باب خبر واحد خالي از قرائن نبود ايشان تقسيم أحاديث كتب خود به أقسام أربعة مشهور كرده بودند؛ و علاّ مة حلّي رَحِمَهُ الله از روي غفلت أحاديث كتب خود و كتب طائفة محقّه را به أقسام أربعه تقسيم كرد با آنكه علم الهدي و رئيس الطّائفه و ثقةالاء سلام و شيخنا الصّدوق يعني محمّد بن بابويه القُمّيّ و غيرهم تصريح كردهاند به اينكه إجماع طائفة محقّه بر صحّت آن شده.
و بعد از علاّ مة حلّي شيخ شهيد أوّل يعني شيخ محمّد مكّي رعايت طريقة او كرده و بناي تصانيف خود بر آن نهاده، و بعد از ايشان سلطان المدقّقين شيخ علي رحمةُ اللهِ عليه موافقت ايشان كرد. و العالم الرّبّانيّ شهيد الثّاني يعني شيخ زين الدّين جبل العامليّ رَحِمَهُ اللهُ تعالي نيز رعايت آن طريقه كرد.
تا آنكه نوبت به أعلم علماء المتأخّرين في علم الحديث و علم الرّجال و أورعهم استاد الكلّ في الكلّ ميرزا محمّد استرابادي -نوّر الله مرقده الشّريف- رسيد. پس ايشان بعد از آنكه جميع فنون احاديث را به فقير تعليم كردند و به فقير اشاره فرمودند كه: إحياي طريقة اخباريّين بكن، و شبهاتي كه معارضت به آن طريقت دارد دفع آن شبهات بكن، و من را اين معني در خاطر ميگذشت ليكن ربّ العزّه تقدير كرده بود كه اين معني بر قلم تو جاري شود.
پس فقير بعد از آنكه جميع علوم متعارفه را از أعظم علماء فنون اخذ كرده بودم چندين سال در مدينة منوّره سر به گريبان فكر فرو ميبردم و تضرّع به درگاه ربّالعزّة ميكردم و توسّل به أرواح مقدّس أصحاب عصمت ميجستم و مجدّداً رجوع به احاديث و كتب عامّه يعني مخالفان اماميّه و در كتب خاصّه يعني اماميّه ميكردم از روي كمال تعمّق و تأمّل، تا آنكه به توفيق ربّ العزّة و بركات سيّدالمرسلين و أئمّة طاهرين- صلوات الله و سلامه عليه و عليهم أجمعين - به اشارت لازم الاء طاعة امتثال نمودم و به تأليف «فوائد مدنيّه» موفّق شدم و به مطالعة شريف ايشان مشرّف شد. پس تحسين آن تأليف كردند و ثناي مولّفش گفتند؛ .»
صاحب «دبستان مذاهب» در اينجا مقداري از شرح نوّاب أربعه و وظائف شيعيان را در زمان غيبت بيان ميكند و سپس ميگويد: «بايد دانست كه: حديث نزد شيعة إماميّة اصوليّه منقسم به چهار قسم ميشود: صَحيح و حَسَن و موثّق و ضعيف.
(تا اينكه ميگويد:) در طريق أخباريّين نامهنگار آنچه از أمينان اين راه كه يكي از آنان محمّد رضاي قزويني است شنيده مينويسد. ايشان را أخباريّين بدان نامند كه مدار برخبر نهند و اجتهاد نكنند. مُلاّ محمّد أمين بعد از تحصيل علوم عقلي و نقلي و شرعي به مكّة معظّمه رفت و آشكارا كرد كه: اجتهاد طريقة قدماي شيعه نيست. و آنچه از عارفان و امينان أسرار او، نامهنگار شنيده مينگارد، و آن كه طالب زيادتي است به فوائد المَدَني كه گرد آوردة او است بگرايد.
بازگشت به فهرست
نقل سخن محمدامين استرآبادي درطريقه اخباريه
در اينجا مطالبي را از ايشان نقل كرده تا ميرساند به اينجا كه ميگويند: پس طريق سالم آن است كه حضرات داشتند؛ و آن طريق أخباريّين است؛ و ايشان را أخباريّين از آن گويند كه مدار اين طائفه بر خبر است و عمل به حديث كنند و اجتهاد نكنند.
ملاّ محمّد أمين خطاب به گروه مجتهدين اجتهاد پيشة متأخّرين ميكند كه: شما خود قائليد و مُقرّ كه آئين سَلَف و طريق قدما اجتهاد نبوده و راه سلف و طريق قديم كه در هنگام محمّد و أئمّه علیهم السلام بوده راه أخباريّين است، پس ما را همين دليل بسند است كه راه ما طريق مستمرّ است؛ امّا شما دليل بر جواز اجتهاد بهم رسانيد و به ما نمائيد كه: به فرمودة كدام يكي از أصحاب عصمت اين طريق پيش گرفتهايد؟! چه بعد از محمّد علیه السّلام پيغمبري نيايد، و ديني نيارد؛ همچنين در كتاب پيغمبر و أحاديث نبوي و أئمّه وارد نشده كه: تا فلان هنگام عمل به أخبار كنند و بعد از غيبتِ امام، اجتهاد پيشه سازند.
پس به يقين معلوم شد كه: شما اصول خود را با اصول اهل سنّت و جماعت آميختهايد و مذهب شما حكم سكنگبين گرفته كه نه شهد است و نه سركه؛ و شما نه از سنّيانيد و نه شيعه! و وجه اجتهاد پيشه كردن متأخّرين آن است كه: چون هنگام تقيّة شديد شد رفتند و از كتب مخالفين تحصيل علوم كردند و آن مطالب در قلوب شما جا گرفت، پس آنچه رسوا بود، از كتب خود افكندند و بعضي از آن به آئين خود آميختند.
در اينجا نيز ملاّ محمّد امين مطلب را تفصيل ميدهد تا آنكه ميگويد:
و بايد دانست كه: مجتهد بايد به ظنّ خود عمل كند، و ظنّ شبهه است؛ و شبهه را شبهه از آن گويند كه باطل است شبيه به حقّ. و طريق أخباريّين آن است كه: بي لِمَ ولاَ نُسَلِّم ِ أبلهانه هر چه از امام شنوند دليل قطعي دانند. پس عمل به راه أخباريّين طريق قطعي است وقطعي را به ظنّي چه نسبت؟ و متأخّرين شيعه گفتند: مجتهد را رسد كه به ظنّ خود عمل كند، و ديگران را إطاعت گمان او كردن؛ و اين طريق قدما نبوده پس عمل به اجتهاد سَهْو و خَطا باشد.» [5]
باري به طوري كه مرحوم صاحب «الذَّريعة» از او حكايت كرده است او مدّعي است كه چون كتاب او در عقائد و ملل و نحل است، لهذا از طريقة سيّد مرتضي رازي صاحب كتاب «تبصرة العوام» ـ كه تأييد مذهبي و جانبداري از آن كرده است و اين امر غلط است ـ عدول نموده و اين كتاب را تصنيف نموده است تا از تأييد و جانبداري گروهي و آئيني دور باشد و به حق متحقّق باشد و از روي تعصّب كه حقّ را پنهان ميكند نبوده باشد.
ليكن همان طور كه گذشت مرحوم علاّ مة طهراني؛ متذكّر شدهاند كه از گوشه و كنار مطالب مندرجة در اين كتاب- به طوري كه ما اينك بعضي از عبارات و مطالب او را نقل كرديم- ميتوان استنباط تشيّع وي را نمود.
بايد گفت: به هر حال، او خود، چه شيعه باشد و چه نباشد، و هر مذهب و آئيني كه داشته باشد، از آنجا كه آشنائي او با مذهب شيعة اثناعشريّه، همانطور كه خود نيز ذكر كرده است، به توسّط بعضي از أخباريّين بوده است، مطالبي را كه در معرّفي شيعه و بيان عقائد و نظريّات شيعيان نقل نموده است و مِنجمله سورة مجعولهاي كه به عنوان سورة ساقطه آورده است، بر طبق مشرب أخباريّون و در جانبداري از مذهب آنان ميباشد.
از جمله آنكه در ذكر مذهب اثناعشريّه، عمدتاً و به تفصيل به معرّفي طريق أخباريّين و بيان نظرات آنها پرداخته و مروّج اين طريقه در عصر خود: ملاّ محمّد أمين استرابادي را نام برده و مفصّلاً مطالبي را از او در نقد و طعن اصوليّين نقل مينمايد؛ ولي در معرّفي طريقة اصوليّون و بيان جوابهاي آنها از إشكالات أخباريّون هيچ نياورده و نامي از مروّج مذهب آنها در آن عصر نبرده است.
از اساطين شيعة اصوليّين در آن عصر همچون ميرداماد و شيخ بهائي و مجلسي أوّل و محقّق كركي: عليّ بن حسين بن عبدالعالي صاحب كتاب «جامع المقاصد» و أمثال اين أعلام و أساطين نام نبرده است. آيا نصرت و جانبداري از اين بيشتر متصوَّر است؟!
بازگشت به فهرست
نقدي برمكتب اخباري
تمام إشكالاتي كه در اين سطور مذكوره از قول أخباريّون به اصوليّون حكايت نموده است آنها جواب متين و رشيق دادهاند و إثبات صحّت و درستي مذهب خودشان را نمودهاند كه مذهب اهل البيت همان مذهب اصوليّون ميباشد كه عقل را داراي ارزش و قيمت ميدانند؛ أمّا أخباريّون عقل را اسقاط ميكنند، و به تعبّد به خبري بدون ملاحظة سند و صحّت آن دل ميدهند. اين در حقيقت غير از نَعَم و نُسَلِّمِ أبلهانه چيزي ميتواند بوده باشد؟!
أخباريّون نظر به متن خبر نميكنند؛ با علم متناقض باشد، با واقع متضادّ باشد، با حكم عقلي تباين داشته باشد؛ أبداً به اين جهات نظر نميافكنند، فقط نظر به سند حديث را آنهم اگر فقط در اصول أربعه باشد كافي ميدانند. و اين طريق را اصوليّون باطل كردهاند و پنبة آن را زدهاند و جسدش را سوخته، خاكسترش را به باد دادهاند.
آنها ميگويند: بسياري از اوقات، ما صحّت سَنَد را از صحّت متن ميشناسيم. دين اسلام و قرآن كه براساس علم و حقّ و أصالت است حكم به باطل ولو تعبّداً نميكند، و رسول أوّل أوّل عقل عالم بود، و أئمّه و پيشوايان تشيّع أوّلين و عاليترين عقلاي عالم بودند. در اين صورت تعبّد كوركورانه و علي العمياء در شريعت نيست؛ آنچه هست نور است، و حقّ و اصالت و واقع. ما به أخباري كه متواتر يا مستفيض يا محفوف به قرائن قطعيّه باشد عمل ميكنيم. أخبار آحادي كه حجّيّت آنها بالقطع و اليقين ثابت باشد عمل مينمائيم، نه به هر خبري كه مقطوع و يا مرسل در فلان كتاب ثبت شده باشد، با وجود كثرت أخبار مجعولة موضوعة مدسوسه كه در همين كتب توزيع شده است.
مجتهد به ظنّ عمل نميكند مگر آنكه در راه وصول به حقّ به يقين منتهي شود. ظَنّيَةُ الطّريقِ لا يُنافي قَطْعيّةَ الْحُكْم راجع به اين مهمّ است.
بالاخره ما اينك درصدد آن نيستيم كه در اينجا يكايك از خطاهاي أخباريّون را بشماريم. آقا محمّد باقر بهبهاني، و جملة تلامذهاش، و تلامذة تلامذهاش از جمله أفضل المحقّقين شيخ مرتضي أنصاري در كتاب «رسائل» خود در يكايك از مسائل مختلفٌ فيها ميان اصوليّون و أخباريّون وارد شده و بحث عميق فرمودهاند؛ و بحمد الله و المنّة بازار أخباريگري امروز رونقي ندارد.
اگر اين أعلام نبودند أخباريّون با همين عبارات دلفريب و عوامگير: «متابعت از عقل موافقت عامّه است. موافقت أهل البيت تسليم شدن بدون چون و چرا در برابر أوامر آنهاست. آيا به عقل رجوع كردن طريقة عامّه نميباشد؟ كُلُّ ما لَمْ يَخْرُجْ مِنْ هذَا البَيْتِ فَهُوَ باطلٌ» و امثال اينها چنان پيشرفت كرده بودند كه عالم اسلام را به جهل و كوري و نابينائي كشانده بودند، و با مخالفت با حكمت و عرفان و به طور كلّي جميع علوم عقليّه شبحي تاريك و مبهم براي آينده ترسيم نموده بودند.
از زمان همين آقا ملاّ محمّد امين استرابادي گسترش اين رويّه شد تا اينكه آثار او را در شيخ أحمد أحسائي و تابعينش ديديم و علوم و معارف آنها را كه در حقيقت بايد سدّ علوم و معارف نام نهاد مشاهده نموديم؛ تا شيخ مجدِّد و محيي مذهب، وحيد بهبهاني: آقا محمّد باقر قيام فرمود و با مكتب متقن و اُصولي و راستين خود أساسشان را برانداخت و بنيادشان را منهدم نمود، و معلوم شد كه: شيخ مفيد و شيخ طوسي و علم الهدي سيّد مرتضي و علاّ مة حلّيها از روي غفلت به اصول نگرويدهاند، بلكه با ديدة بصيرت و كنجكاوانه بدان نگريستهاند.
باري منظور ما از اين گفتار آن بود كه بدانيم: مولّف كتاب «دبستان مذاهب» با آنكه مجهول الهويّه است و هنوز يقيناً نميتوان حكم به شخص معيّني نمود، معذلك كلام او در ذكر مذهب اثنا عشريّه، كلام يك أخباري مذهب صرف است و سورة مجعوله و موضوعة «ولايت» را كه به عنوان سورة ساقطه از قرآن به عنوان معرّفي شيعه در كتابش آورده است، هر كس به آن نظر كند، با اندك تأمّلي ميفهمد كه مجعول و دروغ است. قرآن حكيم و عزيز و فرقان مجيد معجز كجا و اين سورة مبتذل كه به گفتار آشتياني: هر كس به لغت عرب آشنا باشد ميتواند مثل اين سوره را بسازد، كجا؟!
به طور قطع و يقين اين سوره ساخته و پرداختة برخي از همين أخباريّين است كه كاسة از آش داغ تر شده و براي حمايت مولانا أميرالمومنين علیه السّلام و بيان مثالب خصمانش دلسوزي نموده و اين را ساخته و بافته و به كلام إلهي- عياذاً بِالله- نسبت دادهاند.
و لهذا در كلام آشتياني ديديم كه در غير كتاب «دبستان مذاهب» يافت نشده است و ابن شهر آشوب اشارهاي به سورهاي ساقطه به نام ولايت فرموده است.
و نظير آراء كتاب «دبستان مذاهب» آراء كتاب «فَصْل الخطاب في تحريفِ كتابِ ربِّ الارباب» است.
محدّث نوري صاحب كتاب «مستدرك الوسائل» كه از جملة كتب نافعه ميباشد بالاخصّ در خاتمة آن كه حقّاً مباحث بكر و تازهاي إرائه داده است ـ گرچه در بسياري از موارد آن جاي إشكال باقي است ـ كتابي در تحريف كتاب إلهي نگاشته، و تحريف آن را نه از جهت تغيير و زياده بلكه فقط از جهت نقيصه خواسته است به اثبات برساند.
حقير اوقات اقامت و تحصيل در نجف أشرف اين كتاب را از حضرت استادمان در بحث حديث و رجال و درايه: علاّ مه حاج شيخ آقا بزرگ طهراني قدس سرّه به عنوان أمانت گرفتم و از ابتدا تا انتهايش را مطالعه نمودم به ضميمة جزوة إلحاقي ايشان با خطّ شريف خود در ابتدايش كه به نام «ردّ كشف الارتياب» مرحوم نوري قدس سرّه نوشته بود، و مرحوم علاّ مة طهراني فرمودند: استاد ما حاجي نوري قدس سرّه فرموده است: من راضي نيستم كسي «فصل الخطاب» مرا بدون اين نوشته مطالعه كند.
و علي كلّ تقديرٍ مرحوم محدّث نوري در اين كتاب با شش دليل ميخواهد إثبات خصوص نقيصه را در كتاب الله المنزل بنمايد؛ به خلاف زيادتي و تغيير را كه ولو در كلمة واحده باشد از آن دفع ميكند. كتاب قطوري است از مجموعة روايات عامّه و خاصّه در اين مقام.
در اين كتاب آنچه توانسته است از جمع آوري روايات دريغ ننموده است. و حقير در وقت مراجعت از نجف أشرف چون شرح خصوصيّات كتاب و مطالعهام را براي حضرت استاد آيةالله علاّ مة طباطبائي قدس سرّه شرح دادم و از كثرت روايات وارده در آن سخن به ميان آمد، فرمودند: كُلَّما كَثُرَتْ فِيهِ الرِّواياتُ ازْدادَ بُعْداً عَنِ الْواقِعِ. اين روايات كثيره را بايد تأويل نمود؛ و اگر قابل تأويل نباشد همگي مردودند، بدون هيچ تأمّل. در آن وقت فقط جلد أوّل تا سوّم تفسير «الميزان» طبع شده بود، و وعده فرمودند: در محلّ مناسب در آينده از بحث عدم تحريف قرآن گرچه نقيصه باشد بحث وافي فرمايند. و أخيراً در همين اوراق ملاحظه شد كه با چه منطق قوي أدّلة قائلين به آن را ردّ كردهاند و إثبات نمودهاند كه: اين قرآنِ در دست ما همان كتاب الله المنزل من السّماء ميباشد بدون اندك تغييري.
نظير اين مطلب را روزي به محضر أقدسشان عرض كردم: محدّث شوشتري شيخ محمّد تقي صاحب دورة كتاب «قاموس الرّجال» كتابي نوشتهاند در إثبات سَهو و خَطا از إمامان علیهم السلام .
بدون درنگ فرمودند: اين نوع كتب ارزش علمي ندارند، إمام خطا نميكند.
عرض كردم: در اين كتاب أخباري را جمع كرده است كه بعضي از آنها داراي سند صحيح ميباشند.
فرمودند: هر چه ميخواهد باشد، مردود است. إمام خطا نميكند.
مرحوم نوري همچون مولّف كتاب «الاخبار الدَّخيلة» مذاق أخباري مذهب داشته و از عبارات و مطالبشان در ردّ كلام معقول و حكمت و عرفان بِأَيِّ وَجْهٍ كان دريغ نمينمايند، و در همان چاهي سقوط ميكنند كه صاحب كتاب «دبستان مذاهب» سقوط نمود، و وارد ميشوند دربحث و تنقيح و جَرح و تعديل اموري كه شأن علمي آنها نيست. فلهذا ملاحظه ميشود كه اين گونه أفراد أخباري مسلك كه بناي اجتهاد و تحقيقاتشان و آرائشان بر تعبّد به ظواهر أخبار است بدون تعمّق در معني، براي إسلام و مطالعه كنندة آثار آنها، چقدر زيانبار اند. مرحوم نوري در كتاب خود كه در أحوالات سلمان فارسي نوشته است، إثبات أفضليّت وي را بر حضرت أباالفضل العَبّاس علیه السّلام نموده است.
ما اينك درصدد بيان اين مسائل نيستيم، و وقت و مجال نيز إجازه نميدهد در تنقيد آراء بعضي بپردازيم؛ ولي همين قدر ميخواهم عرض كنم: صاحب «فصلالخطاب» كتاب مضرّ و بدون ارزش علمي و مخالف با آراء اساطين مذهب مثل شيخ صدوق و سيّدمرتضي و شيخ الطّائفة الحقّة المحقّة و أمثالهم، صاحب همان كتاب أحوال سلمان فارسي است كه در آنجا به إثبات افضليّتش بر قمر بنيهاشم قلمفرسائي نموده است.
آخر كسي نبود كه بدين مردمان بدون تعمّق بگويد: چه كسي شما را در موقف إخلاص و خلوص و ولايت و شرف و امامت، و جَرح و تعديل، و بهشت و جهنّم نشانده است تا وظيفة خود بدانيد كه مقام قمربنيهاشم را كه هزاران نفر مثل سلمان بايد كفشداري و خاكروبي صحن و درگاه او را بنمايند، از مقام سلمان پائينتر بدانيد؟! «فَصْلالخطاب» كتابي است از نقطه نظر علماي شيعه بدون اعتبار؛ و نظريّات شخص منحرف از طريق است كه پس از وي چه اعتراضاتي از دنياي اسلام و تشيّع به او شد واو در جواب فرومانده بود.
روزي كه حقير اين كتاب را در نجف أشرف مطالعه ميكردم، يكي از محقّقين از علما و آيات[6] آن زمان كه به ديدن من در منزل آمد گفت: اين چه كتابي است كه مطالعه ميكني؟!
عرض كردم: «فَصْلالخطاب» مرحوم محدّث نوري.
گفت: اين را كنار بگذاريد؛ وقت خود را به اين مطالب تلف نكنيد! چون مرحوم نوري اين كتاب را نوشت شيخ الإسلام مصر براي مرحوم مجدّد آية الله بزرگ شيرازي قدس سرّه نوشت: دست اين مرد را ببريد، انگشتهاي وي را قطع كنيد!
عرض كردم: بالاخره علم و اطّلاع بر مضامين اين كتب براي شخص محصّل كه درصدد اجتهاد ميباشد لازم است و امروز پنجشنبه است و روز تعطيل است؛ و من أبداً اوقات تحصيلي خود را همانطور كه خود ميدانيد صرف غير علوم متعارفه در حوزه نميكنم.
گفت: آري! در اين صورت عيب ندارد.
بازگشت به فهرست
گفتار صاحب الذريعه درباره فصل الخطاب
حضرت استاد آقا شيخ آقا بزرگ قدس سرّه مردي عظيم التّقوي، أخلاقي، مُهَذَّب و داراي حسن خلق و بشاشت وجه، و كريم النّفس بود، و أبداً راضي نبود به مقام استادشان مرحوم محدّث حاجي ميرزا حسين نوري فرزند مرحوم آقا شيخ محمّد تقي نوري صاحب «فصل الخطاب» جسارتي شود، و با كمال تواضع و اخلاق از او اينطور دفاع مينمودند كه: حملاتي كه بر او ميشود راجع به همه گونه تحريف است، ولي ساحت او از اين تهمت بري است؛ چرا كه فقط در «فصلالخطاب» از نقيصة آن سخن به ميان آورده است و از تحريفات دگر همچون تغيير و تبديل و زيادتي، جدّاً دفاع نموده است و قرآن را إجماعاً منزّه از اين گونه تغييرات ميداند.
ايشان دربارة اين كتاب در «الذَّريعة» خود فرمودهاند:
الفَصْل الخطاب في تحريف الكتاب لشيخنا الحاجّ ميرزا حسين النوري الطبرستاني ابن المولي محمّد تقي بن الميرزا علي محمّد النّوري كه در يالو از قراي نور طبرستان در سنة 1254 متولّد شدند، و در سنة 1320 شب چهارشنبه 27 ماه جمادي الاُخري فوت ميكنند، و همان روز در ايوان سوم از طرف راستِ كسي كه از باب قبله داخل صحن مرتضوي ميشود، دفن ميگردند.
در اين كتاب، إثبات عدم تحريف را به زيادتي و تغيير و تبديل و غيرها از آنچه تحقّق پيدا نموده و واقع شده است در غير قرآن، گر چه به كلمة واحدهاي بوده باشد كه ما جايش را ندانيم نموده است.
و در خصوص غير آيات أحكام اختيار كرده است كه: از جمع كنندگان قرآن، تنقيص حاصل شده است به طوري كه ما عين آن را نميدانيم؛ امّا نزد أهلش مشخّص و موجود ميباشد. بلكه از أخباري كه آنها را در كتاب مفصّلاً ذكر كرده است علم إجمالي به ثبوت نقص فقط، حاصل است.
شيخ مَحْمود طهراني مشهور به مُعَرَّب ردّي بر وي نگاشت و نامش را «كَشْفالارتياب عن تحريف الكتاب» نهاد. چون اين مطلب به شيخ نوري رسيد، رسالهاي فارسي جداگانه در جواب از شبهات «كشفالارتياب» همان طور كه در ج 10، ص 220 گذشت نوشت. و اين بعد از طبع «فصل الخطاب» و نشر آن بود.
و شيخنا عادتش اين بود كه ميگفت: راضي نيستم از كسي كه «فصل الخطاب» را مطالعه كند و نظر در اين رساله را واگذارد.
شيخنا در أوّل رسالة جوابيّه گفته است: اعتراض براساس مغالطه در لفظ تحريف است؛ چرا كه مراد من از تحريف، تغيير و تبديل نيست، بلكه خصوص إسقاط بعض از آن چيزي است كه نازل شده است و نزد أهلش محفوظ ميباشد.
و علاوه مراد من هم از كتاب، قرآن موجود ميان دَفَّتَيْن نيست؛ به علّت آنكه آن قرآن بر آن حالتي كه بينالدّفتين در عصر عثمان بود، اينك هنوز باقي است؛ نه زيادي بر آن عارض شده است نه نقصان. بلكه مراد من كتاب إلهي نازل شده است.
و من خودم از او شفاهاً شنيدم كه ميگفت: من در اين كتاب ثابت نمودهام كه: آنچه فعلاً در ميان دفّتين موجود است، دست نخورده همان است كه در عصر عثمان بوده است؛ أبداً تغييري و تبديلي همان طور كه در ساير كتب سماويّه حاصل شده است در آن رخ نداده است. بنابراين سزاوار است به آنكه ناميده شود: «فصل الخطاب في عدم تحريف الكتاب». و عليهذا ناميدن آن به اين نامي كه مردم آن را بر خلاف منظور و مراد من حمل ميكنند، اشتباهي است در نامگذاري. وليكن من در اين كتاب نياوردهام آنچه را كه آن را بر او حمل مينمايند. بلكه مراد من، إسقاط بعض وحي مُنْزَل الهي است؛ و اگر ميخواهي تو نام آن را بگذار: «الْقَوْلُ الفَاصِلُ فِي إسْقَاطِ بَعْضِ الْوَحْيِ النَّازِلِ» ...
و رسالة جوابيّه آن در حرف راء به عنوان «الرَّدُّ علي كشف الارتياب» گذشت.
و حاج مولي باقر واعظ كجوري طهراني با كتابش به عنوان «هِداية المرتاب في تحريف الكتاب» آن را تأييد نموده است. و كتاب «كشف الحجاب والنِّقاب عن وجه تحريف الكتاب» تأليف شيخ محمّد بن سليمان بن زوير سليماني خَطِّي بَحْراني شاگرد مولي ابي الحسن الشريف العاملي خواهد آمد.
و شيخ هادي طهراني محصّل آنچه را كه در «فصلالخطاب» آمده است در كتاب خود به نام «مَحَجَّة العلماء» مطبوع در سنة 1318 آورده است؛ و اگر چه أخيراً به جهت دفع آنچه كه ظواهر كلمات و عنوانات موهم آن است، از آن برگشته است. [7]
و درباره هويّت كتاب ردّ بر «فصل الخطاب» گويد:
«كَشْفُ الارتياب في عدم تحريف الكتاب» تأليف فقيه شيخ محمودبنأبيالقاسم شهير به معرّب طهراني متوفّي در اوائل عشر دوّم بعد از سنة 1300 اين كتاب را بر ردّ «فصل الخطاب» شيخناالنّوري نوشته است. و چون به دست شيخ نوري رسيد رسالهاي عليحده در جواب شبهات او نوشت و پيوسته توصيه مينمود كه: هر كس نسخهاي از «فصل الخطاب» نزد اوست بايد اين رساله را بدان ضميمه نمايد به جهت آنكه اين رساله به منزلة متمّمات آن است...
اين كتاب را بر مقدّمه و سه مقاله و خاتمهاي ترتيب داده است. و أوَّل اشكال او اين است كه: چون ثابت بشود تحريف قرآن، يهود ميگويند: فرق ميان كتاب ما و كتاب شما در عدم اعتبار نيست. او در رسالة جوابيّه جواب ميدهد كه: اين مغالطة لفظيّه ميباشد؛ چون مراد از تحريف واقع در كتاب غير از آن چيزي است كه لفظ بر آن حمل ميشود از تغيير و تنقيص و تبديلي كه جميع آنها در كتب يهود و غيرهم تحقّق يافته است؛ بلكه مراد از تحريفِ كتاب خصوص تنقيص است فقط، و در غير احكام فقط. و امّا زيادي در آن، اجماع مُحَصَّل از جميع فرق مسلمين و اتّفاق عام كلمة ايشان بر آن واقع است كه: در قرآن گرچه به مقدار كوتاهترين آيهاي، و يا كلمة واحدهاي در جميع قرآن كه ما محلّ آن را ندانيم بوده باشد زياد نگرديده است. [8]
و دربارة هويّت رسالة ردّ بر كشف الارتياب گويد: آن را شيخنا النّوري تأليف كرد و آن رساله فارسي است كه طبع نشده است...
در اينجا مفصّلاً جواب نوري را از اينكه ايراد مغالطة لفظيّه است به عين آنچه ما از وي در معرّفي «فصل الخطاب» و در معرّفي «كشف الارتياب» ذكر نموديم آورده است، و در پايان آن گويد: لانّه يثبت فيه من أوَّله إلي آخره عدمَ وقوع التَّحريفِ بهذا المعني فيه أبداً. [9] (يعني زيادتي و تغيير و تبديل.)
و دربارة هويّت كتاب «مَحَجَّةَ العلماء» كه أخبار «فصل الخطاب» را در آن آورده است، و سپس از آنها برگشته است گويد: در اصول فقه است در دو مجلّد... تأليف شيخ هادي بن مولي محمّد أمين طهراني نجفي متوفّي در 10 شوّال سنة 1321... و آن كتاب در طهران در سنة 1318 طبع سنگي شده است. [10]
معلوم است كه: جواب مرحوم محدّث نوري از اينكه: اشكال مبتني بر مغالطة لفظيّه است، تمام نيست. زيرا گرچه از ناحية تغيير و تبديل و زيادتي بحث از تحريف، نفي آن را إفاده داده است؛ امّا از ناحية نقيصه اين كتاب متحمّل آن است، و آن مستلزم اشكال ميباشد.
و امّا اينكه إفاده نمودهاند كه: مراد از تحريف كتاب ربّ الارباب همان كتابي است كه جبرائيل بر پيغمبر نازل كرده است نه اين قرآن فعلي معمولي كه در دست ماست و يقيناً اين همان كتاب جمع شده به دست عثمان است؛ أيضاً گفتاري است بدون فايده. كسي اشكال در اين قرآن فعلي و تحريف آن از زمان عثمان تا به حال نكرده است. اشكال در تحريف قرآن مُنْزَل از آسمان به پيامبر است كه آيا همان آيات و سور بدون كم و زياد و تغيير و تبديلي گرد آمده است و به صورت قرآن فعلي در آمده است؟ يا در زمان خلفاي پيشين و در عصر عثمان در جمع آوري در حين جمع اوّل در زمان ابوبكر، و در حين جمع دوّم در زمان عثمان نقيصه و يا زيادتي در آن پديد آمده است؟!
گفتار شيعه آن است كه: آن قرآن مُنْزَل من السّماء بدون كم و زياد به صورت همين قرآن است. و ما در اين كتاب كه درصدد بيان عقايد شيعه ميباشيم به عنوان عدم تحريف زيادةً يا نقيصةً و يا تغييراً و تبديلاً عقيدة آنان را طبق همين بحثي كه ملاحظه نموديد بيان و إثبات ميكنيم والحمدللّه وَحْدَه. [11]
بازگشت به فهرست
گفتار سيد محمدتيجاني درتبرئه شيعه ازقول به تحريف
در اينجا كه ميخواهد سخن ما در اين موضوع خاتمه يابد، سزاوار ديديم مطالبي را از صديق ارجمند و شابّ برومند، المهتدي بنورالولاية، الرَّافِض مراتب البدع و الانحراف دكتر سيّد محمّد تيجاني از كتاب ارزشمندشان «لاكُونَ مَعَ الصَّادِقِين» در اينجا بياوريم شُكْراً لمساعيه الجميلة و بياناً لمظلوميّة الشّيعة در اين مقام و ساير مقامات كه بعضي از نويسندگان مغرض سنّي مذهب كه پيوسته ميخواهند آتش فتنه و فساد را دامن زنند و از صلح و آشتي و بيان حقايق گريزانند، آنان شيعه را متّهم مينمايند كه: ايشان قائل به تحريف كتاب الله ميباشند؛ با آنكه ديديم و ميدانيم كه ساحت ايشان از اين تهمت مُبَرَّي است. ايشان در اين كتاب بحثي مفيد و جالب نمودهاند و روشن ساختهاند كه أبداً اين مسأله مربوط به شيعه نيست. و از جهت روايات و غيرها، عامّه و خاصّه، سنّي و شيعه در اين امر يكسان ميباشند. و ما در اينجا عين ترجمة گفتارشان را ذكر ميكنيم:
بازگشت به فهرست
گفتار راجع به تحريف قرآن
اين گفتاري است في حدّ ذاته شنيع و ناپسند. مسلماني كه ايمان به رسالت محمّد صلی الله علیه و آله آورده است خواه شيعي باشد خواه سنّي نميتواند آن را تحمّل نمايد، به علّت آنكه خود حضرت ربّ العزّة و الجلالة متكفّل حفظ و حراست آن شده است و فرموده است:
إنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَو إنَّالَهُ لَحَافِظُونَ. [12]
«تحقيقاً ما ذكر را فرو فرستاديم، و تحقيقاً ما هر آينه پاسداران و نگهبانان آن ميباشيم.»
بنابراين هيچ كس را توان آن نميباشد كه از قرآن چيزي را كم كند و يا بيفزايد گرچه حرف واحدي بوده باشد، و آن است معجزة جاوداني پيغمبر ما كه: لاَ يَأتيِهِ الْبَاطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لاَ مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ.
«بطلان بر آن وارد نميگردد، نه از جهت مقابل، و نه از جهت پشت؛ فرستادهاي است تدريجاً از جانب خداوند حكيم حميد.» [13]
و عمل خارجي و فعل معمولي مسلمين نيز تحريف قرآن را ردّ مينمايد؛ به سبب آنكه بسياري از صحابه عادتشان اين بود كه قرآن را از بَرْ ميكردند، و مسلمين در حفظ آن و تحفيظ و ياد دادن آن به فرزندانشان در طول روزگار دراز تا امروزِ حاضرِ ما از يكديگر سبقت ميگرفتهاند. بنابراين براي هيچ انساني، و نه جماعتي، و نه دولتي، امكان نداشته و ندارد كه آن را تحريف نمايند يا تبديل كنند.
ما اگر جميع شهرهاي مسلمين را شرقاً و غرباً، شمالاً و جنوباً، و در هر مكاني از دنيا بپيمائيم، همين قرآن را بدون زياده و بدون نقصان مييابيم، گرچه مسلمين داراي مذاهب و فرق مختلفي باشند، و به مِلل و نحلي منقسم باشند.
بنا بر آنچه گفته شد: قرآن يگانه محرّك و مشوّق وحيدي است كه آنان را جمع ميكند و در آن دو نفر از ميان اُمَّت اختلاف ندارند مگر از ناحية تفسير يا تأويل، فكُلُّ حزْبٍ بِمَا لَدَيْهِم فَرِحونَ.
و اينكه گفتار به تحريف آن به شيعه نسبت داده شده است، مجرّد تشنيع و تهويل است و به هيچ وجه من الوجوه از معتقدات شيعه نيست. و ما چون اعتقاد شيعه را دربارة قرآن كريم ميخوانيم، سريعاً مييابيم كه: إجماع و اتّفاقشان بر تنزيه كتاب الله از هر گونه تحريف ميباشد.
صاحب كتاب «عَقائد الاء ماميَّة»[14] شيخ مظفّر ميگويد: ما عقيده داريم كه قرآن همان وحي الهي مُنزَل مِنَ الله تعالي بر لسان پيغمبر أكرم اوست، كه تبيان هر چيزي در آن است، و معجزة خالدة اوست كه بشر از نزديكي بدان عاجز گرديده است در بلاغت و فصاحت و در آنچه قرآن در بردارد از حقائق و معارف عاليه؛ و قرآن دستخوش تبديل و تغيير و تحريف نميگردد. و همين كتابي كه در دست ماست و آن را تلاوت مينمائيم، همان قرآن نازل شده بر پيغمبر است. و هر كس غير از اين را ادّعا كند يا دشمني است خرق كنندة حقايق، يا مغالطي است در هم بافنده، و يا مشتبهي است در خطا فرو رفته. و تمام اين گروهها بر راه غير هدايت ميروند، چرا كه آن كلام الله است كه لاَ يَأتِيهِ الْبَاطِلُ مِنْ بَيْنِ يديه وَ لاَ مِنْ خَلْفِهِ-انتهي كلامه.
از اين گذشته تمام بلاد شيعيان، معروف و أحكامشان در فقه نزد جميع معلوم است. اگر آنان قرآني غيرقرآني كه نزد ماست داشتند همة مردم ميدانستند. و من به خاطر دارم وقتي كه براي وَهلة أوّل وارد بلاد شيعه شدم در ذهنم بعضي از اين إشاعات بود. فلذا كار من آن بود كه چون يك مجلّد كتاب قطوري را ميديدم، دستم به سوي آن ميرفت به اميد آنكه من بر آن قرآن پنداري دست يافتهام؛ وليكن با سرعت اين گمان نقش بر آب ميگشت و سپس فهميدم: آن يكي از تشنيعاتي دروغين است براي آنكه عامّة مردم را از شيعه برانند و متنفّر سازند. [15]
وليكن دائماً در آنجا كسي بود كه بر عليه شيعه با كتابي به اسم «فَصْل الخِطاب في إثبات تَحْريفِ كتابِ رَبِّ الارْبَاب» احتجاج و تشنيع مينمود كه مولّفش محمد تقي نوري[16] طَبَرسي متوفّي در سنة 1320 هجري ميباشد. وي شيعه است. و اين جماعت ايراد كننده ميخواهند مسئوليّت اين كتاب را بر شيعه بنهند. واين از انصاف به دور است.
پس چه بسيار از كتابهائي است كه نوشته ميشود، و در حقيقت در آنها تعبيري نيست مگر از رأي خصوص كاتبان و مولّفانش، و در آنها درست و نادرست، غثّ و سَمين، و حقّ و باطل وجود دارد، و در طيّ آن كتاب، خطا و صواب درج ميگردد؛ و ما نظير آن را در ميان همة فرقههاي اسلامي مييابيم و انحصار به شيعه و غير شيعه ندارد. و در حقيقت آن كتاب «فَصْل الخِطاب» به أهل سنّت و جماعت، نزديكتر و چسبندهتر است تا به جماعت شيعه. [17]
آيا جايز است براي ما آنكه مسئوليّت كتابي را كه وزير فرهنگ مصر و رئيس أدب عربي: دكتور ط'ه' حُسَين دربارة «قرآن و شعر جاهلي» نوشت بر أهل سنّت و جماعت تحميل نمائيم؟! آيا آنچه را كه بخاري كه كتابي است صحيح نزد عامّه دربارة نقص و زيادت در قرآن آورده است و همچنين صحيح مسلم و غيره؟!
وليكن ما بايد از اين تحميلها إغماض كنيم و سَيّئه را با حَسَنه پاداش دهيم؛ و چقدر عالي و زيبا در اين موضوع استاد محمّد مدني رئيس دانشكدة شريعت در دانشگاه الازهر گفته است آنجا كه درنوشتجاتش ميگويد:
مَعاذَالله از آنكه إماميّه، قائل به نقص در قرآن باشند، چرا كه فقط رواياتي است كه در كتبشان روايت شده است همانطور كه مثل آن در كتب ما روايت شده است. و أهل تحقيق از دو فريق، آنها را تضعيف و تزييف نمودهاند و بطلانشان را روشن و مبرهن نمودهاند. [18]
و كسي كه در شيعة إماميّه و يا شيعة زيديّه معتقد بدان باشد يافت نميشود همان طور كه در ميان أهل سنّت كسي كه معتقد بدان باشد يافت نميشود.
و كسي كه ميخواهد از أمثال اين روايات كه ما از ذكر آنها إعراض نموديم، اطّلاع پيدا كند ميتواند به كتاب «إتْقان» سُيُوطي مراجعه نمايد.
درميان اهل سنت هم قائل به تحريف وجوددارد
در سنة 1498 ميلادي يك نفر از مصريّين كتابي نوشت و نامش را «فُرْقَان» نهاد؛ و آن را با بسياري از أمثال اين روايات سقيمة مدخولة موضوعة مرفوضه مشحون ساخت؛ و همگي آنها را از مصادر أهل سُنَّت نقل كرده بود. جامعة أزْهَر از حكومت خواست تا آن كتاب را مصادره كنند پس از آنكه با دليل و بحث علمي وجوه بطلان وفسادش را مبيّن ساخت.
حكومت به اين درخواست پاسخ مثبت داد، و كتاب را مصادره كرد. مولّف كتاب ادّعانامه بر تضرّر خود إقامه نمود و عوض آن را از حكومت مطالبه كرد. حكم قضاء إداري در مجلس دولت، ادّعانامه را رَفْض كرد و به وي أبداً عوضي از خساراتش پرداخت ننمودند.
با اين فرض آيا صحيح است گفته شود: أهل سنّت قداست قرآن را منكرند؟! و يا به جهت آنكه فلان، روايتي را نقل كرده است يا كتابي را تأليف نموده است، اعتقاد به نقصِ قرآن دارند؟!
همچنانند شيعة إماميّه. فقط رواياتي در بعضي از كتب آنها وارد است همان طور كه در بعضي از كتب ما وارد است. و در اين باره إمام علاّ مة سَعيد أبوالْفَضْل بن الحسن[1] الطَّبْرِسيّ از بزرگان علماء إماميّه در قرن ششم هجري در كتاب «مَجْمَع البيان لعلوم القرآن» ميگويد:
فَأمَّا الزِّيَادةُ فِيهِ فَمُجْمَعٌ عَلَي بُطْلاَنِهَا، وَ أمَّا النُّقْصَانُ مِنْهُ فَقَدْ رَوَي جماعةٌ مِنْ أصْحَابِنَا وَ قَوْمٌ مِنْ حَشْوِيَّةِ أهْلِ السُّنَّةِ أنَّ فِي الْقُرْآنِ تَغْيِيراً وَ نُقْصَاناً.
وَ الصَّحِيحُ مِنْ مَذْهَبِ أَصْحابِنَا خِلا َ فُهُ؛ وَ هُوَ الَّذِي نَصَرَهُ الْمُرْتَضَي قَدَّسَ اللَهُ روحَهُ وَ اسْتَوْفَي الْكَلا َ مَ فِيهِ غَايَةَ الاِ سْتِيفَاء فِي جَوابِ «مَسَائل الطِّرَابْلُسِيَّاتِ» وَ ذَكَرَ فِي مَوَاضِعَ: أنَّ الْعِلْمَ بِصِحَّةِ نَقلِ الْقُرْآنِ كَالْعِلْمِ بِالْبُلْدَانِ وَ الْحَوَادِثِ الْكِبَارِ وَ الْوَقَائعِ الْعِظَامِ وَ الْكُتُبِ الْمَشْهُورَةِ وَ أشْعَارِ الْعَرَبِ.
فَإنَّ الْعِنَايَةَ اشْتَدَّتْ وَ الدَّوَاعِيَ تَوَفَّرَتْ عَلَي نَقْلِهِ وَ حِرَاسَتِهِ، وَ بَلَغَتْ إلَي حَدٍّ لَمْ تَبْلُغْهُ فِيمَا ذَكَرْنَاهُ؛ لاِ نَّ الْقُرْآنَ مُعْجِزَةُ النُّبُوَّةِ وَ مَأْخَذُ الْعُلُومِ الشَّرْعِيَّةِ وَ الاْ حْكَامِ الدِّينِيَّةِ.
وَ عُلَماءُ الْمُسْلِمينَ قَدْ بَلَغوا في حِفْظِهِ وَ حِمايَتِهِ الْغايَةَ حَتَّي عَرَفوا كُلَّ شَيْءٍ اخْتُلِفَ فيهِ مِنْ إعْرابِهِ وَ قِراءَاتِهِ، وَ حُروفِهِ، و آياتِهِ. فَكَيْفَ يَجوزُ أنْ يَكونَ مُغَيَّراً أوْمَنْقوصاً مَعَ الْعِنايَةِ الصّادِقَةِ وَ الضَّبْطِ الشَّديد؟[2]، [3]
و تا اينكه براي تو اي خوانندة كتاب ما روشن شود كه: اين تهمت (يعني نقص قرآن و زيادتي در آن) به أهل سنّت أنسب و أقرب است تا به شيعه، و براي اينكه بداني: أهل سنّت رَمْي ميكنند غيرشان را به آنچه كه در خودشان است ـ و اين قضيّه از جملة دواعي من شد تا آنكه به جميع معتقدات خودم مراجعه نمايم؛ زيرا كه هر گاه درصدد برآمدم تا از شيعه در چيزي انتقاد نمايم و بر امري استنكار كنم، آنها اثبات نمودند كه از آن بَري ميباشند، و آن عيب به من چسبيده است؛ و دانستم به مرور ايّام كه ايشان گفتارشان صِدْق ميباشد و در خلال بحثهائي كه به ميان آمد قانع گشتم، وَالْحَمدُ لِلّه؛ و اميد ميرود كه تو هَم اشتياق پيدا كرده باشي براي آنكه دليل را از كتب أهل سنّت بداني، آن دليلي كه تو را قانع كند به آنكه ايشانند كه قائلند به تحريف قرآن، و آنكه در قرآن، هم نقيصه و هم زيادتي وجود دارد ـ، اينك من براي تو اين مطالب آينده را تقديم ميدارم:
طَبَراني و بَيْهَقي تخريج كردهاند كه: از قرآن ميباشد دو سوره: يكي از آنها اين است:
بِسْمِ الله الرّحمنِ الرّحيم، إنَّا نَسْتَعِينُكَ وَ نَسْتَغْفِرُكَ، وَ نُثْنِي عَلَيْكَ الْخَيْرَ كُلَّهُ وَ لاَ نَكْفُرُكَ، وَ نَخْلَعُ وَ نَتْرُكُ مَنْ يَفْجُرُكَ. [4]
و سورة دوّم اين است:
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ. اللَهُمَّ إيَّاكَ نَعْبُدُ وَ لَكَ نُصَلِّي وَ نَسْجُدُ، وَ إلَيْكَ نَسْعَي وَ نَحْفِدُ، نَرْجُو رَحْمَتَكَ وَ نَخْشَي عَذَابَكَ الْجِدَّ، إنَّ عَذَابَكَ بالْكَافِرِينَ مُلْحَقٌ. [5]
و اين دو سوره را راغب در «محاضرات» دو سورة قنوت اسم نهاده است؛ وآن دو سوره از آن چيزهائي ميباشند كه سيّدنا عُمر بن الخطّاب بدانها قنوت ميگرفت. و بنا بر تخريج جلال الدّين سُيُوطي در كتاب «إتقان» و أيضاً در تفسير «الدُّرُّ الْمنثُور» در مصحف ابن عبّاس و مصحف زيدبنثابت موجود است.
اي خوانندة عاقل و متفكّر! ميبيني تو: اين دو سوره كه در كتاب «إتقان» و «الدُّرُّالمنثور» سيوطي است، و اين دو تا همانها هستند كه طَبَراني و بَيْهقي تخريج كردهاند، و همان دوتائي ميباشند كه به سورة قنوت ناميده شدهاند، أصلاً در كتاب الله تعالي وجود خارجي ندارند.
و اين دلالت دارد بر آنكه: در قرآني كه دست ماست اين دو سوره ناقصند نسبت به مصحف ابن عبّاس و مصحف زيد بن ثابت، همچنانكه دلالت دارد بر آنكه: در آنجا مصاحف ديگري غير از آنچه نزد ماست، وجود داشته است. و اين مرا به ياد تشنيعي آورد كه سُنّيها بر شيعه ميكنند كه فاطمه مُصْحَف داشته است. فافهم، و دقّت كن (كه چقدر تهمت بيجاست، زيرا كه مصحف فاطمه ـ همانطور كه أئمّه علیهم السلام و علماي شيعه تصريح كردهاند ـ مصحف به معنيِ خاصّ آن كه مراد كتاب الله تعالي باشد نبوده، بلكه كتابي مستقلّ بوده است ). [6]
و أهل سنّت و جماعت در هر صبحگاهي اين دو سوره را در دعاي قنوت خود ميخوانند و من شخصاً آن دو را حفظ داشتم و در قنوت فجر ميخواندم. [7]
امام أحمد بن حَنْبَل در مسندش از اُبَيّ بن كَعْب تخريج نموده است كه گفت: شما سورة أحزاب را چقدر ميخوانيد؟! گفت: هفتاد و أندي آيه! گفت: من آن را با رسول الله صلی الله علیه و آله ميخواندم به قدر بقره بود يا بيش از آن، و در آن آية رجم بود. [8]
و اين دلالت دارد بر آنكه: سورة أحزاب سه ربعش ناقص شده است، چون سورة بقره 286 آيه است در حالي كه سورة أحزاب از 73 آيه تجاوز نميكند. و اگر قرآن را با حزب بشماريم سورة بقره بيشتر از پنج حزب است در حالي كه سورة أحزاب بيشتر از يك حزب نميباشد.
و گفتار اُبَيّ بن كَعْب: كُنْتُ أقْرأُها مَعَ رَسُولِ الله صلّي اللهُ عليه ] و ءاله [ و سلّم مِثل البقرةِ أوْأكْثَرَ در حالي كه او از مشهورترين قرّاء است كه قرآن را در عهد رسول أكرم صلی الله علیه و آله حفظ ميكردند، و همان كسي است كه عُمَر او را براي صلوة تراويح مقرّر داشت تا با مردم نمازگزارد ،[9] بنابراين گفتارش شكّ و حيرت انگيز است كمالايخفي.
و إمام أحمد بن حَنْبل در مسندش از اُبيّ بن كَعْب أيضاً تخريج كرده است كه گفت: رسول أكرم صلی الله علیه و آله فرمود: خداوند تبارك و تعالي به من امر نموده است تا بر تو قرآن را بخوانم پس خواند: لَمْ يَكُنِ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أهْلِ الْكِتَابِ و در آن خواند:
وَ لَوْ أنَّ ابْنَ آدَمَ سَألَ وَادِياً مِنْ مَالٍ فَاُعْطِيهِ لَسَألَ ثانياً، فلو سأل ثانياً فَاُعْطِيهِ لَسَألَ ثَالِثاً، وَ لاَ يَمْلاجَوْفَ ابْنِآدَمَ إلاَّ التُّرَابُ، وَ يَتُوبُ اللهُ عَلَي مَنْ تَابَ، وَ إنَّ ذَلِكَ الدِّينَ الْقَيِّمَ عِنْدَاللهِ الْحَنَفِيَّةُ غَيْرُ المُشْرِكَةِ وَ لاَ الْيَهوديَّةُ وَ لاَ النَّصْرَانِيَّةُ، وَ مَنْ يَفْعَلْ خَيْراً فَلَنْيُكْفَرَهُ. [10]
«نبودهاند آن كساني كه كافر شدهاند از أهل كتاب... و در اين سوره پيغمبر خواند: و اگر پسر آدم يك وادي و بيابان از مال بخواهد و من آن را به او بدهم تحقيقاً براي بار دوم سوال ميكند و ميخواهد. پس اگر بار دوم بخواهد و من به او بدهم تحقيقاً براي بار سوم سوال ميكند و ميخواهد. و شكم پسر آدم را پر نميكند مگر خاك؛ و خداوند رجوع و توبة كسي را كه به وي رجوع و توبه كند قبول مينمايد، و تحقيقاً آن دين قيّم و استوار نزد خداوند دين حَنَفيّه (حنيفيّه- ص) است، نه مشركه، و نه يهوديّه و نه نصرانيّه؛ و كسي كه كار خيري انجام دهد دربارة عملش ناسپاسي نميشود (جزايش را ميگيرد).»
و حافِظ ابن عَسَاكِر در ترجمة اُبيّ بن كَعْب تخريج نموده است كه: أبودرداء با چندين نفر از أهل دمشق به مدينه رهسپار شد و در مدينه بر عمر بن خطّاب اين آيه را قرائت نمود:
إنْ (إذْ- ص) جَعَلَ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْحَمِيَّةَ حَمِيَّةَ الْجَاهِلِيَّةِ وَ لَوْ حَمِيتُمْ كَمَا حَمُوا لَفَسَدَ الْمَسْجِدُ الْحَرَامُ. [11]
«بدرستيكه ] آنگاه كه [ قرار دادند آن كسانيكه كافر شدهاند در دلهايشان تعصّب را تعصّب جاهليّت را؛ و اگر شما تعصّب به خرج ميداديد همانطور كه ايشان تعصّب نمودند، تحقيقاً مسجدالحرام فاسد ميشد.»
عمر بن خطّاب گفت: كدام كس به شما اين طور قرائت داده است؟!
گفتند: اُبَيّ بن كَعْب. عمر او را فراخواند؛ آنگاه به أبودرداء و همراهان گفت: بخوانيد! ايشان خواندند: وَ لَوْ حَمِيتُمْ كَمَاحَمُوا لَفَسَدَ الْمَسْجِدُ الْحَرَامُ.
ابيّ بن كعب به عمر بن خطّاب گفت: آري؛ من ايشان را بدين گونه قرائت دادهام.
عمر به زيد بن ثابت گفت: قرائت كن اي زيد! زيد مانند قرائت عامّه خواند.
در اين حال عمر گفت: اللَهُمَّ لاَ أعْرِفُ إلاَّ هَذَا. «بار خداوندا تو ميداني كه من غير از اين را نميشناسم.»
اُبيّ بن كَعْب گفت: وَاللهِ يَا عُمَرُ! إنَّكَ لَتَعْلَمُ أنِّي كُنْتُ أحْضُرُ وَ يَغِيبُونَ، وَ أدْنُو وَ يُحْجَبُونَ، وَ وَاللهِ لَئنْ أحْبَبْتَ لاَ لْزَمَنَّ بَيْتِي فَلا َ اُحَدِّثُ أحَداً وَ لاَ اُقْرِيُ أحَداً حَتَّي أمُوتَ. فَقَالَ عُمَرُ: اللَهُمَّ غَفْراً! إنَّكَ لَتَعْلَمُ أنَّ اللهَ قَدْ جَعَلَ عِنْدَكَ عِلْماً، فَعَلِّمِ النَّاسَ مَا عَلِمْتَ!
«سوگند به خدا! تو ميداني كه من در حضور پيغمبر بودم و ايشان غائب، و من نزديك بودم و ايشان محجوب! و سوگند به خدا اگر دوست داري من در خانة خود خانهنشين باشم و با أحدي حديث و گفتگو نداشته باشم و أحدي را تعليم قرآن نكنم تا بميرم، همان گونه خواهم بود. عمر گفت: بار خداوندا از تو غفران ميطلبم! إي اُبَيّ تو حقّاً ميداني كه خداوند در نزد تو علمي را قرار داده است؛ آنچه را كه خودت ميداني به مردم تعليم كن!»
ابن عساكر گويد: و عمر عبور كرد بر جواني نورس كه از مصحف ميخواند:
النَّبِيُّ أوْلَي بِالْمُوْمِنِينَ مِنْ أنْفُسِهِمْ وَ أزْوَاجُهُ اُمَّهَاتُهُمْ وَ هُوَ أبٌ لَهُمْ. [12]
«پيغمبر نسبت به مومنين ولايتش بيشتر از آنهاست از ولايت خودشان به خودشان، و زنان پيغمبر مادران آنها هستند، و خود او پدر ميباشد براي آنان.»
عمر گفت: اي جوان! اين جمله را پاك كن! جوان گفت: اين مُصْحَف اُبيِّ بن كَعْب است. عمر به نزد او رفت و از وي پرسيد. اُبَيّ گفت: إنَّهُ كَانَ يُلْهِينِي الْقُرْآنُ، وَ يُلْهِيكَ الصَّفْقُ بِالاسْوَاقِ. [13]
«تحقيقاً من سرگرم فرا گرفتن قرآن بودم و تو سرگرم معاملات در بازارها!»
و مثل اين روايت را ابن أثير در «جامع الاُصول» و أبو داود در «سُنَن» خود، و حاكم در «مستدرك» خود آوردهاند. و اي برادر من! در اين بار تو را به حال خود واميگذارم تا امثال اين رواياتي را كه كتب اهل سنّت و جماعت را پر كرده است برخود بگيري و رها نكني، آنهائي كه آنها از آن غافل هستند آنگاه ايشان تشنيع بر شيعه ميكنند در حالي كه يكدهم اين مقدار در روايات آنان نميباشد.
وليكن شايد بعضي معاندين از أهل سنّت و جماعت از اين گونه روايات تنفّر دارند و آنها را طبق عادت خود رَفْضْ مينمايند، و بر امام أحمد كه مثل اين خرافات را تخريج نموده است إنكار دارند و روي همين أساس هم أسانيد آنها را تضعيف ميكنند؛ و در اعتبارشان آن است كه «مسند» إمام أحْمَد و «سُنَن» أبُو دَاوُد در نزد أهل سنّت از كتب صحاح نيستند.
چونكه من آنها را خوب ميشناسم؛ آنها هر وقت حديثي از اين كتب كه در آن حجّت كوبندهاي براي شيعه باشد آورده ميشود، ميبيني ايشان را كه از آن فرار مينمايند و طعن ميزنند در كتبي كه خود، صحاح سِتّه ناميده بودند، و آن: بُخاري، مُسلِم، أبي داود، تِرمذي، نَسائي و ابن ماجه ميباشد و بعضي از ايشان «سُنَن» دارِمي و «مُوَطَّأ» مالك و «مُسنَد» إمام أحمد را هم به اين شش كتاب ميافزايند.
و براي خصوص اين معاندين اينك أمثال اين روايات را از «صحيح» بخاري و «صحيح» مسلم بخصوصهما تقديم ميدارم براي آنكه تا آخرين مرحله همگام با آنها بوده باشم، و تا منتهاي شوط ايشان را همراهي نمايم؛ اميد است هدايت يابند و حقيقت را بدون پيرايه بپذيرند:
إمام بُخاري در صحيحش در باب مناقب عمّار و حُذَيفه[14] رضي الله عنهما از علقمه آورده است كه گفت: من وارد شهر شام شدم، و دو ركعت نماز بجاي آوردم، و پس از نماز دعا نمودم كه: بار پروردگارا! براي من همنشين صالحي را ميسّر گردان! آنگاه نزد جماعتي آمدم و پهلويشان نشستم. در اين هنگام پيرمردي آمد و در كنار من نشست. گفتم: اين كيست؟! گفتند: أبو درداء.
به وي گفتم: من از خدا طلبيدم تا جليس صالحي را براي من ميسّر كند، و تو را براي من ميسّر گردانيد. او به من گفت: از كجا ميباشي؟! گفتم: از أهل كوفه. گفت: آيا در نزد شما نيست ابناُمَّ عَبْد صاحب نَعْلَين و وَسَاد و مَطْهَرَة (كفش راحتي و متكّا و آفتابة وضو)؟ و در ميان شماست آن كه خداوند او را بر زبان پيغمبرش صلی الله علیه و آله و سلّم از شيطان در حفظ خود پناه داده است. و آيا در ميان شما نيست صاحب سِرِّ پيغمبر صلی الله علیه و آله و سلّم آن سرّي كه أحدي غير از او آن را نميداند. و پس از آن گفت: عبدالله «وَ اللَيْلِ إذَا يَغْشَي» را چگونه قرائت مينمايد؟ پس من خواندم:
وَ اللَيْلِ إذَا يَغْشَي، وَ النَّهَارِ إذَا تَجَلَّي، وَ الذِّكَرِ وَ الاُنْثَي.
«سوگند به شب زماني كه سياهيش فضا را فرا ميگيرد، و سوگند به روز زماني كه خود را نشان ميدهد، و سوگند به نر و ماده.»
گفت: سوگند به خدا كه پيامبر صلی الله علیه و آله و سلّم مرا به خواندن اين آيه خوانا كرد در حالي كه دهانش به طرف دهان من بود.
و در روايت ديگر پس از اين گفت: پيوسته اين جماعت با من طوري برخورد نمودند كه نزديك بود مرا از آنچه خودم از رسول الله صلی الله علیه و آله و سلّم شنيده بودم تنازل دهند. [15]
و در روايتي است كه پس از خواندن آيه، أبودرداء گفت: دهان رسول الله به دهان من اين طور خواند، أمَّا اين جماعت پيوسته طوري با من برخورد كردند كه نزديك بود مرا از آن قرائت برگردانند[16].
واين روايات همگي دلالت دارند بر آنكه قرآني كه در دست ماست در آن كلمة «وَ مَا خَلَقَ» زياد شده است.
و بخاري در «صحيح» خود با سندش از ابن عبّاس تخريج كرده است كه: عمر بن خطّاب گفت: خداوند محمّد صلی الله علیه و آله و سلّم را به حقّ برانگيخت، و بر او كتاب را نازل نمود؛ و از جمله آنچه نازل شده بود آية رَجْم بود. ما آن آيه را خوانديم و فهميديم و حفظ نموديم، فلذا رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم رَجْم كرد و ما هم بعد از او رَجْم كرديم. بنابراين من نگرانم از اينكه اگر زماني بگذرد، گويندهاي بگويد: وَ اللهِ ما آية رَجْم را در كتاب الله نيافتيم؛ پس گمراه شوند به تَرْكِ فَرِيضَةٍ أنْزَلَهَا اللهُ. و رجم در كتاب خدا حقّ است بر كسي كه زناي مُحْصِنَه كند خواه مرد باشد و خواه زن در صورتي كه بَيّنه قائم شود، و يا آبستني و ] يا [ اعتراف وجود داشته باشد.
از اين گذشته ما در زمان رسول خدا اين طور بود كه در كتاب خدا ميخوانديم:
أنْ لاَ تَرْغَبُوا عَنْ آبَاءكُمْ فَإنَّهُ كُفْرٌ بِكُمْ أنْ تَرْغَبُوا عَنْ آبَاءكُمْ-أوْ- إنَّ كُفْراً بِكُمْ أنْ تَرْغَبُوا عَنْ آبَاءكُمْ. [17]
«نبايد از پدرانتان إعراض كنيد چرا كه تحقيقاً كفر است براي شما إعراض كردن از پدرانتان-يا- حقيقةً كفر است براي شما اينكه از پدرانتان إعراض كنيد.»
و مسلم در صحيحش در باب لَوْ أنَّ لاِ بْن آدمَ وادِييَنِ لاَ بْتَغَي ثالِثاً[18] تخريج كرده است كه: أبوموسي أشعري به دنبال قرّاء أهل بصره فرستاد و آنها را طلب كرد و سيصد تن مرد كه قاري قرآن بودند بر او وارد شدند و گفت: شما برگزيدگان و بهتران أهل بصره و قاريان آنان ميباشيد، پس قرآن را تلاوت نمائيد، و زماني طولاني بر شما نخواهد گذشت كه دلهايتان را قساوت فرا ميگيرد همان طور كه دلهاي كساني را كه پيش از شما بودند قساوت فرا گرفت. و ما چنين بوديم كه قرائت مينموديم سورهاي را كه در درازا و شدّتش آن را به سورة برائت تشبيه ميكرديم. من آن را فراموش كردهام مگر آنكه به همين مقدار از آن را حفظ دارم:
لَوْ كَانَ لاِ بْنِ آدَمَ وَادِيَانِ مِنْ مَالٍ لاَ بْتَغَي وَاِدياً ثَالِثاً، وَ لاَ يَمْلا َ جَوْفَ ابْنِ آدَمَ إلاَّ التُّرَابُ.
«اگر براي پسر آدم دو وادي از مال ميبود هر آينه او سوّم را جستجو مينمود؛ و شكم پسر آدم را چيزي پر نميكند جز خاك.»
و ما در آن زمان اينطور بوديم كه سورهاي را قرائت مينموديم كه آن را به يكي از مُسَبّحات[19] تشبيه ميكرديم و من آنرا فراموش كردهام الاَّ اينكه فقط از آن اين فقره را حفظ دارم:
يَا أيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لاَ تَفْعَلُونَ فَتُكْتَبُ شَهَادَةٌ فِي أعْنَاقِكُمْ فَتُسْأَلُونَ عَنْهَا يَوْمَ الْقِيَمَةِ! [20]
«اي كساني كه ايمان آوردهايد چرا ميگوئيد چيزي را كه به جاي نميآوريد. به علّت آنكه گواهي بر آن بر گردنهايتان نوشته و ضبط ميشود، و در روز قيامت از آن مورد سوال و مواخذه قرار ميگيريد؟!»
و اين دو سورة پنداري كه أبوموسي أشعري آنها را فراموش كرده بود و يكي از آنها شبيه به سورة برائت يعني 129 آيه، و ديگري شبيه به يكي از مسبّحات يعني بيست آيه است، وجود خارجي ندارد مگر در خيال وخاطرة أبوموسي. پس بخوان و بشنو و تعجّب نما و بخند يا گريه كن، چرا كه اختيار اين امور را به تو واگذار ميكنم اي مرد بحث كنندة با انصاف!
پس جائي كه ميبينيم: كتب اهل سنّت و جماعت و مسانيدشان و صحاحشان مشحون است از امثال اين روايات و اخباري كه گاه مدّعي هستند قرآن ناقص است، و گاه مدّعي هستند كه در آن زيادتي است؛ پس به چه علّت اين تشنيع را بر شيعه قرار دهيم، آنان كه همگي بر بطلان اين ادّعاء اجماع و اتّفاق دارند؟!
و جائي كه شيعي صاحب كتاب «فَصْل الخِطاب في اثبات تحريف كتاب ربّ الارباب» ـ كه وفات او در سنة 1320 هجري است ـ كتابش را تقريباً يكصد سال قبل از اين بنويسد، تحقيقاً آن سنّي در مصر صاحب كتاب «فرقان» نزديك چهار قرن زودتر از او ـ همچنانكه شيخ محمّد مَدَني، رئيس دانشكدة شريعت در الازهر، بدان اشاره كرده است ـ كتابش را نوشته است.[21]
و شايد شيعي كتاب سنّي را كه در آن جمع كرده بود هر آنچه را كه در صحاح اهل سنّت و جماعت است آن كتابي را كه نامش را «فرقان» نهاده است قرائت كرده باشد؛ آن كتابي كه طبق تقاضاي جامع أزهر همان طور كه گذشت حكومت مصر آن را مصادره نموده است- و با وجودي كه ما ميدانيم كه: هر چيز ممنوعي مورد رغبت واقع ميگردد؛ پس چون كتاب در مصر ممنوع بود وليكن در غير مصر ممنوع نبود از ميان بلاد اسلاميّه- بنابر اين احتمال ميرود: كتاب «فصل الخطاب» شيعي فرزند زائيده شدة كتاب «فرقان» سنّي باشد كه چهار قرن از آن متأخّر بوده است.
و امر مهم و نتيجة محصّلة از تمام اين أبحاث اين است كه: علماء سنّت و علماء شيعه از محقّقين آنها امثال اين روايات را إبطال نمودهاند و آنها را روايات شاذّه شمردهاند و با أدّلة قانع كننده اثبات نمودهاند به اينكه: قرآني كه در دست ماست بعينه همان قرآني است كه بر پيغمبر ما محمد صلی الله علیه و آله نازل شده است؛ و در آن نه زيادتي است، و نه نقصان، و نه تبديل و نه تغيير.
پس چگونه اهل سنّت و جماعت بر شيعه تشنيع ميكند از جهت روايات ساقطة نزد شيعه، و خود را تبرئه مينمايند، در حالي كه صحاحشان صحّت آن روايات را اثبات ميكند؟!
اي مسلمانان! اين نه انصاف است و نه عدالت، و سيد ما عيسي علیه السّلام درست و راست فرمود؛ إنَّهُمْ يَرَوْنَ تِبْنَةً فِي أعْيُنِ الشِّيعَةِ وَلَكِنَّهُمْ لاَيَرَوْنَ خَشَبَةً فِي أعْيُنِهِمْ.
«ايشان يك پركاه را در چشم شيعه ميبينند، وليكن يك تكّه چوب را در چشم خودشان نمينگرند.»
و من چون اين روايات را با تلخي جانكاه و تأسّف عميق متذكّر ميشوم، خود را بينياز نميبينم از سكوت از آنها و رها نمودنشان در سبد كاغذهاي باطله؛ اگر نبود حملة فراگير و همه جانبة برخي از نويسندگان و مولّفان، از آنان كه ادّعاي تمسّك به سنّت نبويّه را دارند، و پشت سرشان ادارات معروف و دوائر مشهوري است كه آنان را تغذية مالي ميكنند و به إقدام بر طعن و تكفير شيعه خصوصاً پس از پيروزي انقلاب و ثورة اسلاميّه در ايران تشويق نموده و وا ميدارند.
بنابراين من به اين كسان ميگويم: اتَّقُوا اللهَ فِي إخَوانِكُمْ وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللهِ جَمِيعاً وَ لاَ تَفَرَّقُوا وَاذْ كُرُوا نِعْمَةَ اللهِ عَلَيْكُمْ إذْ كُنْتُمْ أعْدَاءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إخْوَاناً. [22]
« در عصمت و حراست خدائي در آئيد دربارة برادرانتان، و همگي به ريسمان خدا متمسّك گرديد، و جدا جدا نشويد، و به ياد آوريد نعمت خدا را كه بر شما ارزاني داشت در زماني كه شما دشمنان هم بوديد، پس خداوند در ميان دلهاي شما الفت افكند و شما در ساية نعمت خداوندي برادران هم شديد.»
بازگشت به فهرست
بحث مفصل وعالمانه علامه بلاغي درعدم تحريف قرآن
فقيه عليم و عالم عَيْلم علاّ م در عصر أخير ما، افتخار شيعه و جامعة انسانيّت، آية الله معظّم شيخ جواد بلاغي نجفي، بحثي بسيار نفيس و جامع و گسترده در أطراف و جوانب تحريف قرآن فرموده است و چون فعلاً بحث ما پيرامون اين موضوع ميباشد، دريغ است كه صفحات اين نوشته را به تحرير و ايراد آن مطالب زرافشان كه پس از سالها هنوز چون أشعّة خورشيد تابان بر صفحات افق و آسمان نيلگون علم و معرفت ميتابد، آراسته ننمائيم، و از باب وَ خِتامُهُ مِسْكٌ به مشام جان از رائحة طيّبة اين شراب بهشتي با اين طعم خاص و ذوق مخصوص چيزي واصل و عائد نگردد. او در مقدمّة تفسير ارزشمند و گرانماية خود به نام «آلاءُالرّحمن في تفسير القرآن» در فصل دوّم، پس از بيان أمر أوّل تحت عنوان اضطراب روايات در جمع قرآن، تحت عنوان «بعضي از چيزهائي كه به كرامت و مَجْد و عُلُوِّ قرآن كريم چسبيده شده است» گويد:
دوّم: در جزء پنجم از «مسند» أحمد از اُبَيّ بن كَعْب روايت است كه او گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم فرمود: إنَّ اللهَ أمَرَنِي أنْ أقْرَأَ عَلَيْكَ الْقُرآنَ!
قَالَ: فَقَرَأَ: «لَمْ يَكُنِ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أهْلِ الْكِتَابِ» فَقَرَأَ فِيهَا «لَوْ أنَّ ابْنَ آدَمَ سَأَلَ وَادياً مِنْ مَالٍ فَاُعْطِيهِ لَسَأَلَ ثَانِياً، فَلَوْ سَأَلَ ثَانِياً فَاُعْطِيهِ لَسَأَلَ ثَالِثاً، وَ لاَ يَمْلا َ جَوْفَ ابْنِ آدَمَ إلاَّ التُّرَابُ وَ يَتُوبُ اللهُ عَلَي مَنْ تَابَ، وَ إنَّ ذَلِكَ الدِّينَ الْقَيِّمَ عِنْداللهِ الْحَنِيفِيَّةُ غَيْرُ الْمُشْرِكَةِ وَ لاَ الْيَهُوديَّةُ وَ لاَ النَّصْرَانِيَّةُ، وَ مَنْ يَعْمَلْ خَيْراً فَلَنْ يُكْفَرَهُ.»
و در روايت حاكم در «مستدرك» و روايت غير حاكم أيضاً آمده است: «إنَّ ذَاتَ الدِّينِ عِنْدَاللهِ الْحَنِيفِيَّةُ لاَ الْمُشْرِكَةُ». و در روايتي است: «غَيْرُ الْمُشْرِكَةِ» تا آخر آن.
و از «جامع الاُصول» ابن أثير جَزَري روايت است كه: «إنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللهِ الْحَنِيفِيَّةُ الْمُسْلِمَةُ لاَ الْيَهُودِيَّةُ وَ لاَ النَّصْرَانِيَّةُ وَ لاَ الْمَجُوسِيَّةُ».
و در «مسند» همچنين ذكر كرده است پس از اين روايت از اُبَيّ كه گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم به من گفت: إنَّ اللهَ أمَرَنِي أنْ أقْرَأَ عَلَيْكَ؛ فَقَرأَ عَلَيَّ: لَمْ يَكُنِ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أهْلِ الْكِتَابِ وَ الْمُشْرِكينَ مُنْفَكِّينَ حَتَّي تَأْتِيَهُمُ الْبَيِّنَةُ، رَسُولٌ مِنَ اللهِ يَتْلُو صُحُفاً مُطَهَّرَةً فيها كُتُبٌ قَيِّمَةٌ، وَ مَا تَفَرَّقَ الَّذينَ اُوتُوا الْكِتَابَ اِلاَّ مِن بَعدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَيِّنَةُ، إنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللهِ الْحَنِيفِيَّةُ لاَ الْمُشْرِكَةُ وَ لاَ الْيَهُودِيَّةُ وَ لاَ النَّصْرَانِيَّةُ، وَ مَنْ يَفْعَلْ خَيْراً فَلَنْ يُكْفَرَهُ.»
شعبه ميگويد: پس از اين، آيات بعد را قرائت نمود و سپس قرائت كرد: «لَوْ أنَّ لاِ بْنِ آدَمَ وَادِيَيْنِ مِنْ مَالٍ لَسَأَلَ وَاِدياً ثَالِثاً، وَ لاَ يَمْلا َ جَوْفَ ابْنِ آدَمَ إلاَّ التُّرَابُ.» سپس آن را به آنچه كه از آن باقي مانده بود ختم كرد- انتهي.
و اين روايات را أبوداود طَيالسي و سعيد بن منصور در سننش، و حاكم در مستدركش به طوري كه در «كنز العمّال» نقل شده است، نيز روايت نمودهاند.
و در «مسند» نيز از أبو واقِد لَيْثي روايت كرده است كه گفت: عادت ما اين طور بود كه هنگامي كه بر رسول اكرم صلی الله علیه و آله و سلّم قرآن نازل ميگرديد ما به حضورش ميآمديم و براي ما بيان مينمود. و روزي به ما فرمود: خداوند عزّوجلّ گفته است:
إنَّا أنْزَلْنَا الْمَالَ لاِ ءقَامِ الصَّلَوةِ وَ إيتَاءِ الزَّكَوةِ، وَ لَوْ كَانَ لاِ بْنِ آدَمَ وَادٍ لاَ حَبَّ أنْ يَكُونَ لَهُ ثَانٍ، وَ لَوْ كَانَ لَهُ وَادِيَانِ لاَ حَبَّ أنْ يَكُونَ لَهُمَا ثَالِثاً (ثالثٌ- ص)، وَ لاَ يَمْلاَ جَوْفَ ابْنِ آدَمَ إلاَّ التُّرَابُ، ثُمَّ يَتُوبُ اللهُ عَلَي مَنْ تَابَ- انتهي.
فرض كن معرفت و راستي و درستي، از مُحَدِّثين (ونميگوييم قصّه پردازان) مطالبهاي نميكنند و از ايشان نميپرسند از اين اضطراب فاحش در آنچه كه گمان دارند از قرآن ميباشد، و أيضاً از آنها نميپرسند از تميز ميان بلاغت قرآن و عُلُوِّ شأن آن در بلاغت و ميان انحطاط اين فقرات؛ امّا آيا براي معرفت اين حق نيست كه از ايشان بپرسد از غَلَطي كه واقع گرديده است در گفتارشان «لاَ الْمُشْرِكَةُ»: آيا ممكن است وصف دين را به مُشركه آورد؟! و در گفتارشان «الْحَنيفيَّةُ الْمُسْلِمَة»: آيا ميشود وصف دين و يا حنيفيّت را به مُسلِمَة آورد؟! و در گفتارشان: «إنَّ ذَاتَ الدِّينِ»؟! و در گفتارشان: «إنَّا أنْزَلْنَا الْمَالَ لاءقَامِ الصَّلَوةِ»: معني إنزال مال چيست؟! و معنيِ بودن آن براي إقامة صلوة كدام است؟!
اين را داشته باش و گوش فرادار به آنچه در جزء ششم از «مُسْند» أحمد مُسْنداً از مسروق روايت كرده است كه گفت: من به عائشه گفتم: آيا رسول خدا وقتي كه داخل اطاق ميشد چيزي ميگفت؟
عائشه گفت: چون رسول خدا داخل اطاق ميشد تمثّل ميجست: لَوْ كَانَ لاِ بْنِ آدَمَ وَاديَانِ مِنْ مَالٍ لاَ بْتَغَي وَاِدياً ثَالِثاً، وَ لاَ يَمْلاَ فَمَهُ إلاَّ التُّرَابُ، وَ مَا جَعَلْنَا الْمَالَ إلاَّ لاِ ءقَامِ الصَّلَوةِ وَ إيتَاءِ الزَّكَوةِ، وَ يَتُوبُ اللهُ عَلَي مَنْ تَابَ.
و در جزء ششم در اسنادش از جابر آورده است كه گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم گفت: لَوْ أنَّ لاِ بْنِآدَمَ وَاِدياً مِنْ مَالٍ لَتَمَنَّي وَادِيَيْنِ، وَ لَوْ أنَّ لَهُ وَادِيَيْنِ لَتَمَنَّي ثَالِثاً، وَ لاَ يَمْلاَ جَوْفَ ابْنِ آدَمَ إلاَّ التُّرَابُ.
و با اسناد خود نيز آورده است كه: از جابر سوال شد: هَلْ قَالَ رَسُولُ اللهِ: لَوْ كَانَ لاِ بْنِ آدَمَ وَادٍ مِنْ نَخْلٍ تَمَنَّي مِثْلَهُ حَتَّي يَتَمَنَّي أوْدِيَةً، وَ لا يَمْلاَ جَوْفَ ابْنِ آدَمَ إلاَّ التُّرَابُ؟ انتهي.
آيا تو چنين در مييابي كه غريب و بعيد، يا عادةً ممتنع به نظر ميرسد كه براي ابن آدم يك وادي از مال و يا يك وادي از نخل بوده باشد؟! آيا در بني آدم أفرادي در هر زمان يافت نميشوند كه مالك يك وادي يا چند وادي از آن گردند؟!
بنابراين چگونه در گفتار راست و مستقيم صحيح است كه گفته شود: لَوْ كَانَ لاِ بْنِ آدَمَ. لَوْ أنَّ لاِبْنِ آدَمَ؟ آيا كلمة لَوْ براي إفادة امتناع نميباشد؟! اي شگفتا از راويان اين روايات! گويا أصلاً عرب نبودهاند، و يا آنكه قدمي در لغت عربيّت ننهادهاند!
آري اين اعتراض برداشته ميگردد به آنچه از ابن عبّاس در «مسند» احمد روايت نموده است كه: لَوْ كَانَ لاِبْنِ آدَمَ وَاِديَانِ مِنْ ذَهَبٍ و همچنين آنچه از روايت ترمذي از أنس خواهد آمد.
و أيضاً تمنّاي وادي و دو وادي و سه وادي گناه نيست تا نياز به توبه داشته باشد. در اين صورت وجه مناسبت تعقيب آن به جملة «وَيَتُوبُ اللهُ عَلَي مَنْ تَابَ» چه ممكن است بوده باشد؟!
و اگر ميخواهي آنچه را كه در اين روايت از تدافع و اضطراب موجود در متن آن وجود دارد بهتر ادراك كني، پس گوش فرادار به آنچه حاكم در «مستدرك» روايت نموده است كه: ابوموسي اشعري گويد: كُنَّا نَقْرَأُ سُورَةً نُشَبِّهُهَا بِالطُّولِ وَالشِّدَّةِ بِبَرَاءَةٍ فَاُنْسِيتُهَا غَيْرَ أنِّي حَفِظْتُ مِنْهَا: لَوْ كَانَ لاِ بْنِآدَمَ وَاِديَانِ مِنْ مَالٍ لاَبْتَغَي ثَالِثاً، وَ لاَيَمْلاُ جَوْفَ ابْنِآدَمَ إلاَّ التُّرَابُ.
در تفسير «الدّرّ المنثور» ذكر كرده است كه اين روايت را جماعتي از ابوموسي تخريج نمودهاند. و بدين مطلب بيفزا از جهت تدافع و تناقض مضمون، آنچه را كه در «إتْقان» از ابوموسي اسناد داده است أيضاً كه گفت: نَزَلَتْ سُوَرةٌ نَحْوَ بَرَآءَةٍ ثُمَّ رُفِعَتْ وَ حُفِظَ مِنْهَا أنَّ اللهَ سَيُوَيِّدُ هَذَا الدِّينَ بِأقْوامٍ لاَ خَلاَقَ لَهُمْ، وَ لَوْ أنَّ لاِ بْنِ آدَمَ وَادِيَيْنِ لَتَمَنَّي- تا آخر.
و تِرْمذي مسنداً روايت كرده است از أنس بن مالك كه قال: قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلّم: لَوْ كَانَ لاِ بْنِ آدَمَ وَادٍ مِنْ ذَهَبٍ لاَ حَبَّ أنْ يَكُونَ لَهُ ثَانٍ، وَ لاَ يَمْلا َ فَاهُ إلاَّ التُّرَابُ، وَ يَتُوبُ اللهُ عَلَي مَنْ تَابَ. و متوجّه باش كه اينك مينگري روايات عائشة و جابر و أ نَسْ و ابنعبّاس را كه قرار داده است حديث وادي، و دو وادي را از قول رسول الله و تمثّل وي. و اين روايات با سياقشان نفي ميكنند كه از قرآن كريم باشند. و معذلك كلامي را در آنها به گفتار رسول الله صلی الله علیه و آله و سلّم داده است كه بعضي از اعتراضات متقدّمه بر آن وارد است از آن اعتراضاتي كه واجب است كلام رسول نيز از آن منزَّه باشد. اينها با وجود صرف نظر از اضطراب در متن است كه روايت را به صورت عبارت ركيك شوخي آميز و مسخره انگيز در آورده است.
أمر سوّم: و از جملة آنچه به كرامت و مَجد و عُلُوِّ شأن قرآن مجيد چسبانيدهاند گفتارشان در روايت از زيد بن ثابت ميباشد كه: ما در زمان پيامبر اين طور بوديم كه آية رَجْم (سنگسار نمودن) را ميخوانديم: الشَّيْخُ وَ الشَّيْخَةُ إذَا زَنَيَا فَارْجُموهُمَا الْبَتَّةَ»؛ و در روايت از زرّ از اُبيّ، كه سورة أحزاب به قدر سورة بقره بوده است و يا از آن طويلتر، و در آن و يا در أواخر آن آية رَجم بوده است بدين عبارت: الشَّيْخُ و الشَّيْخَةُ فَارْجُمُوهُمَا الْبَتَّةَ نَكَالاًمِنَ اللهِ وَاللهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ؛
و در روايت سَيَّاري از شيعه از أبوعبدالله با زيادتي قوله: بِمَا قَضَيَا مِنَ الشَّهْوَةِ؛
و در روايت «مُوَطَّأ» و «مستدرك»، و مُسدّد، و ابن سعد، از عمر همچنانكه ميآيد: الشَّيْخُ وَالشَّيْخَةُ فَارْجُمُوهُمَا الْبَتَّةَ؛
و در روايت أبو امامَةِ بن سَهْل كه خالة او گفته است: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم آية رَجم را اين گونه به ما قرائت ميداده است: الشَّيْخُ وَالشَّيْخَهُ فَارْجُمُوهُمَا الْبَتَّةَ بِمَا قَضَيَا مِنَ اللَذَّةِ». و مثل آن، روايت سعد بن عبدالله و سليمان بن خالد از شيعه از أبوعبدالله علیه السّلام ميباشد.
وَ يالَلْعَجَب چگونه اين جماعت محدّثين راضي شدند تا مَجْد و كرامت قرآن، اين حكم شديد را بر پيرمرد و پير زن بيفكند؟! بدون آنكه لا أقلّ سبب آن را كه زنا باشد ذكر نمايد؛ تا چه رسد از شرط مُحْصِنْ بودن (همسر دار بودن) در زنا؟! چرا كه قضاء شهوت أعمّ است از جماع؛ و جماع أعمّ است از زنا؛ و بسياري از اقسام زنا مقرون ميباشد با عدم إحصان. ما دست از اين ايراد برداشتيم و به طور تسامح پنداشتيم كه قضاي شهوت كنايه ميباشد از زنا، بلكه تو بر آن بودنش با إحصان را نيز افزوده كن؛ وليكن ميگوئيم: وجه دخول فاء در قوله: «فَارْجُمُوهُمَا » چيست؟! زيرا كه در آنجا چيزي كه مُجوِّز دخول فاء باشد از شرط و مانند آن وجود ندارد، نه ظاهراً و نه بر وجهي كه تقدير آن صورت صحيحي داشته باشد.
و در قول خداي تعالي در سورة نور: «الزَّانِيَةُ وَ الزَّانِي فَاجْلِدُوا» كه لفظ فاء بر خبر داخل شده است به علّت آنستكه كلمة اجْلِدُوا به منزلة جزاء براي صفت زنا در مبتدا ميباشد، و زنا به منزلة شرط است. امّا رَجْم جزاي شيخوخت نيست، و شيخوخت سبب آن نميباشد. آري وجه دخول فاء، فقط دلالت بر كذب روايت است.
و شايد در روايت سليمان بن خالد، افتادگي و سِقْطي باشد به اينكه صورت سوال وي اين طور باشد: هَلْ يَقُولُونَ فِي الْقُرْآنِ رَجْمٌ؟!
و چگونه به مَجد و علوّ و كرامت قرآن پسنديده ميآيد كه اين حكم شديد را اختصاص به پيرمرد و پيرزن دهد، با وجود إجماع اُمّت بر عموم آن براي هر شخص زناكار مُحْصِن بالغ الرُّشْد مرد باشد و يا زن؟! و اينكه حكم به رجم را به صورت مطلق بيان كند با وجود إجماع اُمّت بر شرط إحصان در آن؟! و از همة اينها بالاتر اينكه تأكيد كند اطلاق را و قرار دهد آن را مانند نصّ بر عموم، بواسطة تعليل به قضاء لذّت و شهوت كه در آن، شخص مُحْصِن و غير مُحْصِن مشترك ميباشند؟!
فعليهذا چشمت را باز كن به آنچه شنيدي از تدافع و تهافت و خلل در روايت اين داستان فكاهي! و بدان اضافه كن آنچه را كه در «مُوَطَّأ» و «مستدرك» و مسدّد و ابن سعد روايت نمودهاند به اينكه عمر پيش از مرگش به فاصلة بيست روز در آنچه از آية رجم ميپندارند گفت: لَوْلاَ أنْ يَقولَ النّاسُ زادَ عُمَرُ بْنُ الْخَطّابِ في كِتابِ اللهِ لَكَتَبْتُهَا: «الشَّيْخُ و الشَّيْخَةُ فَارْجُمُوهُمَا الْبَتَّةَ.»
و حاكم و ابن جرير تخريج نموده، و ابن جرير أيضاً صحيح شمرده است كه عمر گفت: چون اين آيه فرود آمد من به حضور رسول الله صلی الله علیه و آله و سلّم رسيدم و گفتم: اكْتُبها! و در نسخة «كنزالعمّال» است: أكْتِبْنِيها! و گويا رسول خدا از آن كراهت داشت. و عمر گفت: آيا نميبيني كه پيرمرد اگر زنا كند و محصن نباشد تازيانه ميخورد، و جوان اگر زنا كند و مُحْصِن باشد سنگسار ميگردد؟! پس محدّثين چنين روايت ميكنند كه: عمر ميگويد: رسول خدا كراهت داشت كه آية نازل شده از آسمان نوشته گردد؛ و عُمَر وجوه خَلَل آن را ميشمرد. اي شگفتا از اين حديث سازان!
و در «إتقان» است كه: نسائي تخريج نموده است كه: مروان به زيد بن ثابت گفت: ألا َ تَكْتُبُهَا فِي الْمُصْحَفِ؟!
«آيا اين آيه را در مصحف نمينويسي؟!»
قَالَ: ألا َ تَرَي أنَّ الشَّابَّيْنِ الثَّيِّبَيْنِ يُرْجَمانِ؟ وَ قَدْ ذَكَرْنَا ذَلِكَ لِعُمَرَ فَقَالَ: أنَا أكْفِيكُمْ! فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللهِ اكْتُبْ لِي آيَةَ الرَّجْمِ! قَالَ: لا َ تَسْتَطِيعُ! انتهي.
«گفت: مگر نميبيني دو جوان غير باكره را كه رجم ميگردند؟ و ما اين را به عمر تذكّر داديم. گفت: من از عهدة اين مشكل براي شما برميآيم! پس گفت: اي رسول خدا! براي من آية رجم را بنويس! گفت: تو نميتواني!»
بنابراين زيد بن ثابت بر اين آيه اعتراض دارد. و چون محدّثين مشاهده كردند: تدافع ميان گفتار عمر: اكْتُبْهَا لِي! «تو آن را براي من بنويس!» و ميان گفتار پيغمبر: لا َ تَسْتَطِيعُ: «تو نميتواني!» را، گفتند: مراد عمر از اين گفتارش كه گفت: اكْتُبْ لِي اين بوده است كه: اِئْذَنْ لِي بِكِتَابَتِهَا! «به من اجازه بده تا بنويسم!»
گويا ايشان نميدانند كه عمر عرب بوده است و از كلامش: «اجازه به من بده تا آن را بنويسم» به لفظ «بنويس تو براي من» تعبير نميكند. و با وجود اين نتوانستند وجه معقول و مقبولي را براي كلام رسول الله: لا َ تَسْتَطِيعُ «تو نميتواني» ذكر نمايند.
و در روايتي در «كنز العُمَّال» از ابن ضريس از عمر وارد است كه: من به رسول خدا گفتم: اكْتُبْهَا يَا رَسُولَ اللهِ؟ قَالَ: لاَ أسْتَطِيعُ!
و ابن ضريس از زيد بن أسلم تخريج نموده است كه: عمر براي مردم خطبه خواند: فَقَالَ: لا َ تَشُكُّوا فِي الرَّجْمِ! فَإنَّهُ حَقٌّ وَ لَقَدْ هَمَمْتُ أنْ أكْتُبَهُ فِي الْمُصْحَفِ، فَسَأَلْتُ اُبَيَّ بْنِ كَعْبٍ، فَقَالَ: ألَيْسَ أتَيْتَنِي وَ أنَا أسْتَقْرِئُهَا رَسُولَ اللهِ، فَدَفَعْتَ فِي صَدْرِي وَ قُلْتَ: كَيْفَ تَسْتَقْرِئُهُ آيَةَ الرَّجْمِ وَ هُمْ يَتَسَافَدُونَ تَسَافُدَ الْحُمُرِ - انتهي.
«و گفت: در رَجْم شكّ مكنيد! زيرا كه آن حقّ ميباشد، و هر آينه من تحقيقاً قصد كردم كه آن را در مصحف بنويسم، چون از اُبَيّ بن كَعْب پرسيدم در جواب گفت: مگر تو نزد من نيامدي در حالي كه من ميخواستم اجازة قرائت آن را از رسول الله بگيرم و تو در سينهام كوفتي و گفتي: چگونه اجازة قرائت و كتابت آية رجم را از رسول الله ميگيري در حالي كه ايشان به مانند به روي هم جهيدن خرها به روي هم ميجهند؟!»
اين روايت ميرساند كه: عمر راضي به نازل شدن چيزي دربارة رَجْم نبود. و اي كاش محدّثين حاصل جواب اُبَيّ را به عمر و حاصل منع عُمَر اُبَيّ را از استقراء و خواستن اجازة كتابت و قرائت اين آيه تفسير مينمودند!
و ترمذي از سعيد بن مُسَيِّب از عمر تخريج كرده است كه او گفت: رَجَمَ رَسُولُ اللهِ صَلَّيَ اللهُ عَلَيهِ ] و ءَالِه [ وَسَلَّمَ وَ رَجَمَ أبوبَكْرٍ وَ رَجَمْتُ، وَ لَوْلا َ أنِّي أكْرَهُ أنْ أزِيدَ فِي كِتَابِ اللهِ لَكَتَبْتُهُ فِي الْمُصْحَفِ!
«رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم رَجم كرد، و أبوبكر رَجم كرد، و من رَجم كردم؛ و اگر مرا ناخوشايند نبود كه در كتاب الله چيزي را بيفزايم، آن را در مصحف مينوشتم!»
بنابراين عمر ميگويد: نوشتن رَجْم در مصحف، زيادتي در كتاب خدا بوده است كه وي آن را ناپسند ميدانسته است.
ميان اين چهار روايت يكي را با ديگري مقابله بينداز تا بداني دست مُحدّثيني كه وَلَع و حرص در كثرت روايت دارند چه جنايتي را مرتكب گرديده است؟! و چون نظرت را بر جزء سوّم از «كنزالعمّال» صفحة 90 و 91 بيندازي بصيرت بيشتري در مشاهدة اضطراب و خَلَل پيدا خواهي كرد!
اين را بگير و بدان: آنچه با مُفاد و مَضمون اين روايات تصادم و برخورد و درگيري شديد دارد آن است كه: از علي علیه السّلام روايت است كه: چون شَراحَة هَمْدانِيَّه را در روز پنجشنبه جَلْد كرد (تازيانه زد)، و در روز جمعه رَجْم (سنگسار) نمود گفت: أجْلِدُهَا بِكِتَابِ اللهِ وَ أرْجُمُهَا بِسُنَّةِ رَسُولِهِ.
«من او را به كتاب الله تازيانه زدم، و به سنّت رسولش سنگسار نمودم.»
و اين روايت را أحمد، و بخاري، و نَسائي، و عبدالرّزّاق در «جامع»، و طَحَاوي، و حاكم در «مستدرك» و غير آنها روايت نمودهاند. و شيعه آنرا از علي علیه السّلام مرسلاً روايت كرده است. بنابراين علي علیه السّلام گواهي ميدهد كه: رجم از سُنَّت رسول الله ميباشد نه از كتاب الله.
امر چهارم: از آنچه به كرامت و مَجْد و عُلُوّ قرآن مجيد چسبانيدهاند، روايتي است كه در «إتقان» و «الدّرّ المَنْثور» آمده است كه: طَبَراني و بَيْهقي و ابنضريس تخريج نمودهاند كه: از قرآن دو سوره ميباشد كه راغب در «مُحاضِرات» آن دو را دو سورة قنوت ناميده است؛ و آن دو را نسبت به تعليم علي علیه السّلام و قنوت عمر دادهاند و گفتهاند: در مُصْحف ابن عبّاس و زيد بن ثابت و در قرائت اُبَيّ و أبيموسي بوده است.
اوّلين از آن دو اين است: بِسْمِ الله الرَّحمنِ الرَّحيم، اللَهُمَّ إنَّا نَسْتَعِينُكَ وَ نَسْتَغْفِرُكَ، وَ نُثْنِي عَلَيْكَ الْخَيْرَ وَ لا َ نَكْفُرُكَ، وَ نَخْلَعُ وَ نَتْرُكُ مَنْ يَفْجُرُكَ - انتهي.
ما بدين راوي نميگوئيم: اين كلام، مشابهت با سياق و با بلاغت قرآن ندارد، و با او در شناخت اين امور مسامحه مينمائيم، وليكن به وي ميگوئيم: چگونه عبارت يَفْجُرُكَ صحيح است؟! و چگونه كلمة يَفْجُرُ متعدّي گرديده است؟!
همچنين خَلْع، مناسبت با أوثان و بُتْها دارد، در اين صورت معني چگونه ميشود؟! و غلط با چه چيز مرتفع ميگردد؟!
و دوّمين از آن دو اين است: بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ. اللَهُمَّ إيَّاكَ نَعْبُدُ، وَ لَكَ نُصَلِّي وَ نَسْجُدُ، وَ إلَيْكَ نَسْعَي وَ نَحْفِدُ، نَرْجُو رَحْمَتَكَ وَ نَخْشَي عَذَابَكَ الْجَِدَّ، إنَّ عَذَابَكَ بِالْكَافِرِينَ مُلْحَقٌ - انتهي.
در اين روايت نيز با راوي مسامحه مينمائيم در آنچه با او در روايت اوّل مسامحه نموديم؛ وليكن معني جدّ در اينجا چيست؟! آيا به معني عظمت و يا غنا و بينيازي (جَدّ) است؟! يا ضدّ هَزْل و شوخي (جِدّ) است؟! و يا نياز به سَجْع و وزنِ كلام آن را آورده است؟! آري در روايت عُبَيد: نَخْشَي نِقْمَتَكَ، و در روايت عبدالله: نَخْشَي عَذَابَكَ آمده است.
و ديگر آنكه نكته در تعبير به قوله: مُلْحَقٌ كدام است؟! و وجه مناسبت و صحّت تعليل براي خوف مومن از عذاب خدا به آنكه عذاب خدا به كافران مُلْحَق ميگردد چه ميباشد؟! بلكه اين عبارت مناسب با تعليل براي آن ميباشد كه: مومن از عذاب خدا نميترسد، چرا كه عذاب خدا به كافران مُلْحَق ميشود.
امر پنجم: و از آنچه به كرامت و مجد و عُلُوّ شأن قرآن مجيد چسبانيدهاند، چيزي است كه در «فصل الخطاب» از كتاب «دبستان المذاهب» نقل نموده است كه وي نسبت به شيعه داده است كه ايشان ميگويند: إحراق مصاحف سبب اتلاف سورههائي از قرآن گرديد كه در فضل علي علیه السّلام و أهل بيت او نازل شده بود.
از آنهاست اين سوره و در اينجا كلامي را ميآورد كه در فواصِل، مشابه بيست و پنج آيه ميباشد كه از فقراتي از قرآن كريم بر اُسلوب آيات آن تلفيق شده است. اينك بشنو آنچه را كه از غلط در آن آيات ميباشد گذشته از ركيك بودن اُسلوب تلفيقي آن!
از جملة اغلاط آن اين است: «وَاصْطَفَي مِنَ الْمَلَـ'ئِكَةِ وَ جَعَلَ مِنَ الْمُومِنينَ اُولَـ'ئِكَ فِي خَلْقِهِ.» «و برگزيد از فرشتگان، و قرار داد از مومنان، ايشان هستند در خلق او.» چه چيز را خداوند از فرشتگان برگزيد؟! و چه چيز را از مومنان قرار داد؟! و معني ايشانند در خلق او چه ميباشد؟!
و از جملة اغلاط آن اين است: «مَثَلُ الَّذِينَ يُوفُون بِعَهْدِكَ إنِّي جَزَيْتُهُمْ جَنَّاتِ النَّعِيمِ.» «مثل كساني كه به عهد تو وفا مينمايند، حقّاً من آنان را جنّات نعيم (بهشتهاي نعيم) پاداش ميدهم.» اي كاش من ميفهميدم مَثَل ايشان چيست؟!
و از جملة اغلاط آن اين است: «وَ لَقَدْ أرْسَلْنَا مُوسَي وَ هَرُونَ بِمَا اسْتُخْلِفَ فَبَغَوْا هَرُونَ فَصَبْرٌ جَمِيلٌ».
«و هر آينه تحقيقاً ما فرستاديم موسي و هارون را با آنچه خليفه و جانشين گرديده بود؛ پس آنان هارون را طلب كردند. پس صبر جميل پسنديده ميباشد.» معني اين سخنان غضب آلوده چيست؟! و معني بِمَا اسْتُخْلِفَ[23] كدام است؟! و معني فَبَغَوْا هَرُونَ چه ميباشد؟![24] و ضمير در بَغَوْا به چه رجوع ميكند؟! و امر به صبر جميل براي چه كسي ميباشد؟!
و از جملة اغلاط آن اين است: وَ لَقَدْ آتَيْنَا بِكَ الْحُكْمَ كَالَّذِي مِنْ قَبْلِكَ مِنَ الْمُرْسَلِينَ وَ جَعَلْنَالَكَ مِنْهُمْ وَصِيًّا لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ.»
«و هر آينه ما تحقيقاً به تو حكم را داديم مانند پيامبران مرسلي كه پيش از تو بودند؛ و ما قرار داديم براي تو از ايشان وصيّي را، به اميد آنكه ايشان بازگردند.» معني آتَيْنَا بِكَ الْحُكْمَ چيست؟![25] و ضمير در كلمة مِنْهُمْ وَ لَعَلَّهُمْ به چه رجوع ميكند؟! آيا مرجع ضمير در قلب شاعر است؟! و وجه مناسبت در لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ چيست؟!
و از جملة أغلاط آن اين است: وَ إنَّ عَلِيًّا قَانِتٌ في اللَيْلِ سَاجِدٌ يَحْذَرُ الاْ ´خِرَةَ وَ يَرْجُو ثَوَابَ رَبِّهِ قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ ظَلَمُوا وَ هُمْ بِعَذَابِي يَعْلَمُونَ.»
«و حقّاً علي در شب، برپاخيز براي دعا و نماز و استكانت است، سجدهآور است، از عاقبت و آخرت حَذَر دارد و ثواب پروردگارش را اميدوار است. بگو: آيا يكسان ميباشند كساني كه ستم ميكنند در حالي كه آنها به عذاب من علم دارند؟»
بگو: محلّ قوله: «آيا كساني كه ستم ميكنند» چيست؟! و مناسبت آن با قوله: «در حالي كه آنها به عذاب من علم دارند» چه ميباشد؟! و گويا اين مرد تلفيق كننده در ذهنش دو آية يازدهم و دوازدهم[26] از سورة زُمَر خَلَجان نموده است كه در پايان آن اينست: «هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لاَ يَعْلَمُونَ» «بگو: آيا يكسان ميباشند كساني كه ميدانند و كساني كه نميدانند؟!» آنگاه اين مرد تلفيقگر با عدم معرفت خود خواسته است از آن دوتا، چيزي را به هم تلفيق نمايد؛ و در آخر تلفيقش آورده است: آيا مساوي و يكسان هستند كساني كه ستم روا ميدارند؟! و نفهميده است كه: در آن دو آيه استفهام انكاري آمده است چون در آن دو آيه دو كس ذكر شدهاند: الَّذِي جَعَلَ لِلّهِ أنْدَاداً لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِهِ «آن كس كه براي خداوند شركاء و اضدادي را قرار داده است تا از راه او گمراه كند.» و الْقَانِتُ آنَاءَ اللَيْلِ يَرْجُو رَحْمَةَ رَبِّهِ «آن كس كه در لحظات شب برپا ميخيزد و به دعا و تضرّع به سر ميآورد، و اميد رحمت پروردگارش را دارد.» بنابراين، اين دو كس با هم يكسان نميباشند وَ لاَ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذِينَ لاَ يَعْلَمُونَ.
اين بود بعضي از سخنان پيرامون اين داستان مسخرهآميز و شوخي برانگيز!
و بايد دانست كه: صاحب «فصل الخِطاب» از مُحَدِّثين زياد نقل كننده و مُجِدِّ در تتبّع شواذّ احاديث ميباشد و مانند همچون سورة منقولي از كتاب «دبستان المذاهب» گمشدة اوست كه پيوسته به دنبالش ميگردد؛ و با وجود اين ميگويد: من در كتب شيعه أثري از اين منقول نيافتهام. اي شگفتا از صاحب «دبستان المذاهب» كه از كجا نسبت اين مدّعا را به شيعه آورده است؟! و در كدام يك از كتابهايشان يافته است؟! آيا نقل در كتب، اين گونه است؟! وليكن عجبي نيست، شِنْشِنَةٌ أعْرِفُهَا مِنْ أخْزَمِ. [27] چه بسيار به مثابه و مانند اين نقل كاذب و دروغين از شيعه نقل نمودهاند همچنانكه در كتاب «مِلَل» شهرستاني، و «مقدّمة» ابن خَلْدُون و غيرهما از آنچه در اين سالهاي أخيره بعضي از مردم عليه شيعه نوشتهاند موجود است، وَاللهُ الْمُسْتَعَانُ.
در اينجا آية الله بلاغي مطلبي را تحت عنوان: «قَوْلُ الاء ماميَّةِ بِعَدَمِ النُّقْصانِ فِي الْقُرْآنِ» آغاز مينمايد، و پس از آنكه از يكايك أعلام شيعه، همچون شيخ صدوق در «اعتقادات» و شيخ مفيد در «مقالات» و سيّد مرتضي و شيخ طوسي، و شيخ طبرسي، و كاشف الغِطاء مطالبي ذكر ميكند ميفرمايد: و از سيّد قاضي نور الله در كتاب «مَصَائب النَّوَاصِب» آمده است كه: به شيعة إماميّه نسبت وقوع تغيير در قرآن را دادهاند؛ اين از چيزهائي نيست كه جمهور إماميّه بدان قائل باشند، بلكه قَالَ بهِ شِرْذِمَةٌ قَليلَةٌ مِنْهُم لاَ اعْتِدادَ بِهِم فيما بَيْنَهُم « گروهي اندك و جداي از صف كه در ميان شيعه به گفتار آنها اعتنائي نميشود بدان قائل شدهاند».
و از شيخ بهائي نقل است كه گفته است: و أيضاً در زياده و نقيصة قرآن اختلاف نمودهاند؛ و صحيح آن است كه: قرآن عظيم از دستبرد محفوظ ميباشد، زياده باشد يا نقيصه. و بر آن دلالت دارد قوله تعالي: «وَ إنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ.»
و آنچه در ميان مردم شهرت دارد كه اسم أميرالمومنين علیه السّلام را در بعضي مواضع إسقاط كردهاند، مانند كلام خداي تعالي: «يَا أيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا اُنْزِلَ إلَيْكَ فِي عَلِيٍّ» «اي پيغمبر آنچه را كه دربارة علي به تو نازل شده است إبلاغ كن!» و غير آن، نزد علماء اعتباري ندارد. و از مقدّس بغدادي در «شرح وافيه» آمده است كه: كلام، فقط در نقيصه ميباشد؛ و معروف ميان أصحاب ما ـ تا جائيكه حتّي بر آن حكايت إجماع گرديده است ـ عدم نقيصه ميباشد همچنين.
و أيضاً از وي نقل است كه: شيخ عليّ بن عبدالعالي رسالة مستقلّهاي در نفي نقيصه تصنيف كرده، و كلام صدوق را كه گذشت ذكر كرده است و سپس بواسطة أحاديثي كه دلالت بر نقيصه دارد، اعتراض نموده است و از آنها جواب داده است به آنكه اگر حديثي بر خلاف دليلي از كتاب و سنّت متواتره يا إجماع آمد، و تأويلش و حملش بر بعضي از وجوه، امكان نداشت طرح و ردّ آن واجب است.
بدانكه محدّث معاصر در كتاب «فَصْل الخِطاب» كوشش نموده است در جمعآوري جميع رواياتي كه بدانها استدلال بر نقيصه نمودهاند؛ و تعداد مسانيدشان را با أعدادي از مراسيلِ از أئمّه علیهم السلام در كتب، مانند مراسيل عيّاشي و فرات وغيرها تكثير كرده است؛ با اينكه شخص متتبّع محقّق يقين جازم دارد بدانكه اين مراسيل از همان مسانيد گرفته شدهاند.
و در مجموعِ رواياتي كه ذكر نموده است، رواياتي وجود دارد كه احتمال صدق در آنها راه ندارد؛ و بعضي از آنها به نحوي اختلاف دارند كه آنها را به تنافي و تعارض ميكشاند. و اين كتاب مختصرِ ما گنجايش بيان اين دو نحوه از روايات را ندارد. با وجود اين، قسمت مُعْظَمي از اين روايات كه سهم وافري در كثرت دارند سندهاي آنها بازگشت ميكند به چند نفري كه علماءِ رجال در وصفشان هر يك را يا به اينكه ضعيف الحديث فاسد المذهب مَجْفُوُّ الرّواية ميباشد، و يا به اينكه مضطرب الحديث و المذهب است، حديثش شناخته شده و ردّ شده است، و از ضعيفان روايت ميكند، و يا به اينكه كذّاب و متّهم ميباشد و من جائز نميدانم از تفسير وي يك حديث روايت نمايم، و او معروف است به آنكه از واقفيّه است و عداوتش با حضرت رضا علیه السّلام از همة مردم شديدتر است، و يا به اينكه كذّاب و أهل غُلُوّ است، و يا به اينكه ضعيف است و التفاتي و اعتمادي به وي نميباشد و از كذّابين است، و يابه اينكه فاسدالرِّواية و متّهم به غُلُوّ ميباشد وصف نمودهاند. و بسيار روشن است كه كثرت روايت امثال اينها أبداً فائدهاي را در برنخواهد داشت.
و اگر در رواياتشان در مثل اين مقامِ گسترده و بزرگ تسامح نموده و آنها را معتبر بدانيم؛ هر آينه بواسطة دلالت روايات متعدّده واجب ميگردد كه آنها را بر اين معني حمل و تنزيل نمائيم كه مضامينشان تفسير آيات، يا تأويل يا بياني است براي موردي كه به علم قطعي شمول عمومات آيات نسبت به آن مورد دانسته شده است؛ چرا كه آن مورد أظهر أفراد و أحقّ أفراد ميباشد به حكم عام، و يا آنكه آن مورد بخصوصه و به نصّ بر آن در وقت تنزيل در ضمن عموم مراد بوده است، و يا آنكه آن همان مورد نزول بوده است، و يا آنكه آن همان مراد از عبارت مُبْهَمَه بوده است.
و بر يكي از وجوه ثلاثة أخيره حمل ميشود آنچه در روايت آمده است كه: آن تنزيل است و آن را جبرئيل نازل كرده است؛ همچنانكه خود جمع ميان اين روايات شاهد بر آن ميباشد؛ همانطوري كه تحريف در آنها بايد حمل بر تحريف معني گردد.
شاهد گفتار ما مكاتبة حضرت أبوجعفر علیه السّلام به سَعْد الْخَيْر است همانطور كه در «روضة كافي» آمده است. در اين مكاتبه ميفرمايد: وَ كَانَ مِنْ نَبْذِهِمُ الْكِتَابَ أنْ أقَامُوا حُرُوفَهُ وَ حَرَّفُوا حُدُودَهُ.
«و از دور افكندنشان كتاب الله را اين بود كه: ألفاظ و عبارات و حروفش را بر پا داشتند و حدود و معاني آن را تحريف كردند.» همچنانكه آنچه راكه در روايات وارد است كه آن در مصحف أميرالمومنين علیه السّلام يا ابن مسعود بوده است بايد حمل و تنزيل نمود بر آنكه در آن مصحف به عنوان تفسير و تأويل بوده است.
و شاهد بر آن قول أميرالمومنين علیه السّلام است به زنديق كما في «نهجالبلاغة» و غيره: وَ لَقَدْ جِئْتُهُمْ بِالْكِتَابِ كَمَلاً مُشْتَمِلاً عَلَي التَّنْزِيلِ وَالتَّأْوِيلِ. [28] «و هر آينه من تحقيقاً براي آنها آوردم كتاب الله را به طور كامل شده كه مشتمل بود بر تنزيل و بر تأويل.»
و از جمله رواياتي كه بدان اشاره كرديم آن است كه محدّث معاصر در روايات سورة مَعَارِجْ چهار روايت ذكر كرده است كه كلمة «بِوَلاَيَةِ عَلِيٍّ» در مصحف فاطمه مضبوط و ثبت شده بوده است، و آنها در مصحف فاطمه علیهما سلام بدين گونه بوده است. و مخفي نيست كه مُصْحف فاطمه علیها سلام فقط كتابي بوده است در بيان و حديث أسرار عِلْم، همچنانكه از بسياري از رواياتي كه در «اصول كافي» در باب صحيفه و مصحف و جامعه وارد شده است معلوم ميگردد؛ و در اين روايات قول حضرت صادق علیه السّلام ميباشد ـ همانطور كه در روايت صحيحه و روايت حسنه آمده است ـ كه: «مَا فِيهِ مِنْ قُرْآنِكُمْ حَرْفٌ وَاحِدٌ» و «مَا أزْعُمُ أنَّ فِيهِ قُرْآناً».[29]
و از جملة آن روايات، رواياتي است كه در «كافي» در باب اينكه أئمّه علیهم السلام شهداء بر مردم ميباشند در صحيحة بُرَيْد از حضرت أبوجعفر امام محمّدباقر علیه السّلام ، و روايت او از حضرت أبوعبدالله امام جعفرصادق علیه السّلام است كه در كلامشان علیهما سلام فرمودهاند كه: در قوله تعالي: «وَ ] كَذ 'لِكَ [ جَعَلْنَاكُمْ اُمَّةً وَسَطاً.» «و ] اينچنين [ ما شما را اُمّتي ميانه قرار داديم.» نَحْنُ الاْ مَّةُ الْوُسْطَي. [30] «ما هستيم كه اُمّت ميانه ميباشيم!» و در شرح آن («كافي») از أميرالمؤمنين علیه السّلام وارد است كه: وَ نَحْنُ الَّذِينَ قَالَ اللَهُ: «وَ ] كَذ 'لِكَ [ جَعَلْنَاكُمْ اُمَّةً وَسَطاً» . [31] «وماييم كسانيكه خداوند فرموده است: و ] اينچنين [ ما شما را اُمّتي ميانه قرارداديم.»
و بناءً عليهذا آنچه را كه مُرْسَلاً در دو تفسير نُعمان (نعماني ـ صح) و سَعْد روايت شده است كه: آيه «أئمّةً وَسَطاً» (اماماني ميانه) ميباشد ناچار بايد حمل بر معناي تفسيري نمود و گفت: تحريف فقط در ناحية معني صورت يافته است.
و از جملة آن روايات، روايتي است كه در «كافي» در باب آنكه فقط أئمّه علیهم السلام راهنمايان و راهبران ميباشند از فُضيل روايت كرده است كه گفت: سؤال نمودم از حضرت أبا عبدالله إمام صادق علیه السّلام از قول خداي تعالي: «وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ» «و از براي هر قومي هدايت كنندهاي ميباشد» فرمود: كُلُّ إمَامٍ هُوَ هَادٍ لِلْقَرْنِ الَّذِي هُوَ فِيهِم. [32] «هر امامي هدايت كننده است براي مردم آن عصري كه او در آن است.»
و روايت بُرَيْد از حضرت إمام محمّد باقر علیه السّلام در قول خداي تعالي: «إنَّمَا أنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ.» «اين است و جز اين نيست كه تو بيم دهنده و ترساننده ميباشي؛ و براي هر قومي هدايت كنندهاي وجود دارد!» حضرت فرمود: رَسُولُ اللهِ صلی الله علیه و آله و سلّم الْمُنْذِرُ، وَ لِكُلِّ زَمَانٍ مِنَّا هَادٍ يَهْدِيهِمْ إلَي مَا جَاءَ بِهِ النَّبيُّ صلی الله علیه و آله و سلّم . وَ الْهُدَاةُ مِنْ بَعْدِهِ عَلِيٌّ علیه السّلام ثُمَّ الاوْصِيَاءُ وَاحِداً بَعْدَ وَاحِدٍ. [33] «رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم ترساننده و هشدار دهنده ميباشد؛ و براي هر زماني از ما هدايت كنندهاي وجود دارد كه امّت را به سوي آنچه پيغمبر صلی الله علیه و آله و سلّم آورده است هدايت ميكند. و هدايت كنندگان پس از او عليّ علیه السّلام ميباشد، سپس أوصياي او يكي پس از ديگري.»
ونظير آن، روايت أبو بصير است از حضرت صادق علیه السّلام و روايت عبدالرّحيم قصير از حضرت باقر علیه السّلام كه: رَسُولُ اللهِ صلی الله علیه و آله و سلّم الْمُنْذِرُ وَ عَلِيٌّ الْهَادي. [34] «رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم منذر است و علي است هدايت كننده.»
و به مضمون آنها رواياتي از جمهور أهل سنّت آمده است با اسناد از طريق أبوهريره و أبي بَرْزه و ابن عبّاس، و از طريق أميرالمومنين علیه السّلام ، و حاكم در «مستدرك» خود آن را صحيح دانسته است.
و هنگامي كه إحاطه و خبرويّت پيدا كردي به اين گفتار، پس آيا باز هم براي تو جالب به نظر ميرسد التجاء «فصل الخطاب» در تلفيق و تكثيرش به نقل از بعضي تفاسير متأخّره، و از داماد در حاشية «قَبَسات» از گفتارش به اينكه: أحاديث از طرق ما و از طرق عامّه به طور تَضَافر رسيده است كه در قرآن تنزيل: إنَّمَا أنْتَ مُنْذِرٌ لِعِباد وَ عَلِيٌّ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ؟! بوده است- انتهي.
«تو (اي پيغمبر) فقط بيم دهندة بندگان هستي، و علي است كه براي هر قومي هدايت كننده ميباشد!»
اين شعري است كه مدّاحان آن را ميسرايند، و أمّا عارف به لغت عرب رضايت نميدهد نظمش را به آن نسبت دهند. ومن گمان ندارم تو را كه بتواني ازطرق ما و طرق أهل سنّت غير از آنچه را كه أوّلاً شنيدي پيدا كني و آن غير از آن چيزي است كه او نقل نموده است. فَاعْتَبِر!
و از جملة آن روايات، روايت «كافي» است از أبوحمزه از حضرت أبوجعفر علیه السّلام كه در قول خداي عزّوجلّ: «رَبَّنَا مَا كُنَّا مُشْرِكِينَ.» «پروردگارا نبودهايم ما از مشركين!» فرمود: يَعْنُونَ بِوَلاَيَةِ عَلِيٍّ علیه السّلام «مرادشان از آن شرك به ولايت علي علیه السّلام بوده است». و اين روايت صريح ميباشد در آنكه تفسير است. و بنابراين با اين بيانش حاكم است بر دو روايت ضعيفة أبوبصير در ظهورشان به اينكه لفظ «بِوَلاَيَةِ عَلِيٍّ» از آيه حذف گرديده است.
و اين بيان از روايت أبوحمزه به أمثال آن ساري و جاري ميگردد (و به نحو حكومت مُبيِّن و مفسِّر ميشود).
و از جملة آن روايات، روايت عُمَر بن حَنْظَلَه است از حضرت صادق علیه السّلام در قول خداي تعالي در سورة بقره: «مَتَاعاً إلَي الْحَوْلِ غَيْرَ إخْرَاجٍ» «مُخْرَجَاتٍ» . «به آن زنان تا يك سال نفقه بدهند بدون إخراج. آن زنان از خانه بيرون شدگان نميباشند.» و من دربارة تو هيچ گماني ندارم مگر اينكه بگوئي: إلحاق امام علیه السّلام كلمه مُخرَجات را فقط براي تفسير مراد از كلمة إخراج بوده است، نه بيان نقيصه از قرآن كريم؛ و امّا «فصل الخطاب» آن را به عنوان بيان نقيصه ذكر كرده است. فاعتبر!
و از جملة آن روايات، صحيحة محمّد بن مسلم از حضرت صادق علیه السّلام ميباشد همانطور كه در «كافي» در اوّل باب منع زكات وارد است، و در آن است: پس از آن امام علیه السّلام فرمود: اين است قول خداوند عزّوجلّ: سَيُطَوَّقُونَ مَا بَخِلُوا بِهِ يَوْمَ الْقِيَمَةِ «آنچه كه از دادن آن بخل ورزيدند در روز قيامت همچون طوق بر گردن، بدان گرفتار و غلّ و زنجير ميگردند.» يَعْنِي مَابَخِلُوا بِهِ مِنَ الزَّكَوةِ. «يعني آنچه از مال زكات كه به دادن آن بخل كردهاند.»
پس اين روايت مانند روايت صريحهاي ميباشد بر آنكه لفظ «مِنَ الزَّكَوةِ» تفسيري است از امام، نه آنكه از قرآن باشد. و لهذا اين روايت با اين بيانش حاكم است بر مرسلة ابنأبيعُمَيْر، از كسي كه او را ذكر كرده است، از حضرت صادق علیه السّلام در قول خداي عزّوجلّ: سَيُطَوَّقُونَ مَا بَخِلُوا بِهِ مِنَ الزَّكَوةِ يَوْمَ الْقِيَمَةِ؛ و صارف آن ميباشد از آنكه بيان نقيصه بوده باشد.
و از جملة آن روايات، صحيحة أبوبصير است از حضرت صادق علیه السّلام همچنانكه در «كافي» وارد است در باب نصّ خدا و رسول او بر أئمّه يكي بعد از ديگري، و در آن است: من به او گفتم: مردم ميگويند: چرا اسم علي علیه السّلام و اهل بيت او در كتاب الله نيامده است؟! حضرت فرمود: به ايشان بگوئيد: بر رسول خدا نماز نازل شد و خداوند اسم آن را در قرآن نبرد كه سه ركعت است و يا چهار ركعت، تا اينكه رسولالله صلی الله علیه و آله و سلّم خودش بود كه آن را براي مردم تفسير كرد. [35] و همچنين حضرت دربارة زكات و حجّ به همين منوال فرمود. و مقتضاي اين حديث، تصديق امام علیه السّلام است قول مردم را كه: خداوند علي را در قرآن با اسم ذكر نكرده است، و فقط تسميه از تفسير رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلّم در حديث مَنْ كُنْتُ مَوْلاَهُ وَ حَدِيث ثَقَلَيْن بوده است.
و شاهد بر اين مطلب روايتي است در «كافي» أيضاً در اين باب پس از آن روايت به فاصلة كوتاهي در صحيحة فُضَلاء از حضرت أبوجعفر الباقر علیه السّلام ، و روايت أبيجارود از آنحضرت علیه السّلام أيضاً و روايت أبودَيْلَم از حضرت أبوعبدالله الصّادق علیه السّلام ، كه آن دو امام همام در مقام احتجاج و عدم تقيّه، قول خداي تعالي علیهم السلام «يَا أيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا اُنْزِلَ إلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ» را خواندهاند و آن دو امام در تلاوت آيه، كلمة «فِي عَلِيٍّ» را ذكر ننمودهاند. و اين دليل است براي آنكه آنچه در مورد ذكر اسم عليّ عليه السّلام در اين مقام و بلكه در غير آن، روايت شده است، فقط از باب تفسير و بيان مراد است در وحي قرآن، به آنكه تفسير و بيان مراد را جبرائيل از نزد خداوند به عنوان وحي مطلق-نه قرآن- آورده است، وَ مَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَي إنْ هُوَ إلاَّ وَحْيٌ يُوحَي.
و از جملة آن روايات، روايت ] محمّد بن [ فُضَيل است از حضرت أبوالحسن الماضي علیه السّلام در باب «النُّكَتُ مِنَ التَّنْزيلِ فِي الْوَلاَيَةِ» از «كافي»، ميگويد: گفتم: هَذَا الَّذِي كُنْتُمْ بِهِ تُكَذِّبُونَ؟! فرمود: يَعْنِي أميرَالْمُوْمِنين علیه السّلام . گفتم: تنزيل است؟! فرمود: آري! [36] زيرا در اينجا آنحضرت، حضرت أميرالمومنين علیه السّلام را با كلامش: «يعني»، به عنوان تفسير و بيان مراد و مُشارٌ إلَيه در قول خداي تعالي: «هَذَا» ذكر نموده است. بنابراين كلام امام در جواب كه ميفرمايد: آري (از تنزيل ميباشد)، دليل است بر آنكه: آنچه را كه عين و وجودش در وحي قرآني مراد و منظور است أئمّه علیهم السلام آن را تَنْزيل مينامند.
و عليهذا اين روايات و أمثالها تشبّثات «فَصْل الخِطاب» را به رواياتي كه روي هم انباشته است از رواياتي كه حال آنها را إجمالاً دانستي، ميبُرَد و قطع ميكند.
و به آنچه ما در اينجا ذكر نموديم و غير آن، إشاره دارد آنچه از كلمات علماءِ أعلام- قُدِّسَتْ أسرارُهم- نقل نموديم.
اگر بگوئي: اين روايت ضعيف است، و همچنين جملهاي از روايات متقدّمه! ميگوئيم: جُلِّ رواياتي كه «فَصْل الخِطاب» انباشته است مثل اين روايت ميباشند، بلكه داراي ضَعف شديدتري ميباشند همان طور كه در وصف راويان آنها بدان اشاره نموديم. علاوه براين در آن مقدار از روايات صحيحهاي كه ذكر كرديم، براي صاحبان خرد و اُولُوا الا لْباب كفايت است. [37]
اين بود عين گفتار اين عالم متتبّع محقّق خبير، پيرامون مسألة عدم تحريف قرآن كريم. و ملاحظه شد كه چقدر به طور جامع و كامل أطراف مسأله را إحاطه كرده و با فكري استوار شبهات را ردّ نموده است. و علاوه نه تنها در پاسداري سنگر تشيّع به طور أتمّ و أكمل در عقيدة صيانت كتاب إلهي، قدم راستين برداشته است؛ بلكه با ذكر روايات وارده در مصادر مهمّ أهل سنّت و عامّه به عنوان آنچه به كرامت كلام الله مجيد إلصاق كردهاند، ابتداءً حمله را بر آن جماعت فرموده و آن احاديث را به طور روشن إبطال نموده است. اي كاش جامعة شيعه در هر عصري لاأقلّ يك نفر مانند اين عالم مجتهد فقيه بصير و حميم و دلسوز و از هوا برونشده را ميداشت، تا همة مشكلات به نيروي ايمان و علم و درايت وي حلّ ميشد.